نوشته شده توسط : غلامرضا بدری

به نام خدا ، سلام .

به وبلاگ فرهنگ مردم کرمانشاهان خوش آمدید. تاریخ شروع به کار این وبلاگ روز هفتم مهر سال 1393 بود. اما به دلیل مشکلاتی که پیش آمد، امکان نوشتن مطلب در آن فراهم نشد. لیکن اکنون شرایط ادامه کار فراهم شده است.

در چند سال گذشته در راستای اهداف این وب لاگ، یعنی گردآوری و ثبت فرهنگ مردم کرمانشاهان، مشغول نوشتن کتاب « مثل و اصطلاح کردی » بودم و اکنون به بازار عرضه شده است و در کتابفروشی های کرمانشاه موجود است. عکس روی جلد کتاب را می توانید در همین وب لاگ مشاهده کنید. 

برای مطالعه نوشته های جدید به قسمت های مندرج در زیر این نوشته مراجعه نمایید.

غلامرضا بدری، زمستان سال 1401

     کتاب مثل و اصطلاح کردی در پاییز سال 1396، توسط انتشارات دینور، در شهر کرمانشاه منتشر شده که مشتمل بر 2796 مثل و اصطلاح ( ضرب المثل کردی کرمانشاهی، اصطلاح کردی کرمانشاهی و زبانزد کردی کرمانشاهی ) به گویش کردی کرمانشاهی و دیگر گویش های استان کرمانشاهان است.

      کتاب در دو مجلد جداگانه به نام کتاب ویژه و کتاب عمومی چاپ شده. کتاب ویژه مخصوص اهل تحقیق و دانشگاهیان است و علاوه بر متن ضرب المثل ها و اصطلاح های کردی کرمانشاهی، دارای شش مقاله تخصصی در مورد فرهنگ مردم و فرهنگ مردم کرمانشاهان و نکته هایی در مورد نحوه نوشتن کردی کرمانشاهی با الفبا و رسم الخط فارسی است. و در پایان هم دو واژه نامه به فارسی و کردی و فهرست موضوعی فارسی و فهرست اعلام است.

       متن کتاب ویژه مثل و اصطلاح کردی به سه رسم الخط فارسی ، سورانی و آوانگاری لاتین نوشته شده و ضرب المثل ها و اصطلاح های کردی کرمانشاهی به فارسی ترچمه شده و علت بیان آنها توسط مردم گفته شده و توضیحات دیگر در صورت لزوم اضافه شده و احیانا اشعاری هم به عنوان شاهد مثال آورده شده.

        متن عمومی مخصوص عموم مردم و علاقمندان به ضرب المثل کردی کرمانشاهی و  اصطلاح کردی کرمانشاهی است که با رسم الخط فارسی و به شکل ساده و راحت نوشته شده و هر کس که خواندن فارسی بلد باشد می تواند آنها را بخواند و ترجمه فارسی هم دارد همراه با توضیح دلیل بیان ضرب المثل و اصطلاح. 

       کتاب در کتابفروشی پرهام در خیابان ویلا و کتاب شهر در چهار راه گلستان روبروی شیرینی الف و دیگر کتابفروشی های شهر کرمانشاه ( لیست تعدادی از آنها در زیر همین مطلب و در همین صفحه آمده است ) به فروش می رسد.

کتاب از دستاوردهای سازمان دانش بومی و فرهنگ شفاهی ایران باختری است و گردآورنده آن غلامرضا بدری، یعنی بنده مدیر این وبلاگ هستم .

 



:: برچسب‌ها: ضرب المثل و اصطلاح کردی کرمانشاهی , ضرب المثل کردی کرمانشاهی , اصطلاح کردی کرمانشاهی , ضرب المثل های کردی کرمانشاهی , اصطلاح های کردی کرمانشاهی , مثل و اصطلاح کردی کرمانشاهی , غلامرضا بدری , ,
:: بازدید از این مطلب : 329
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : دو شنبه 7 مهر 1399 | نظرات ()
نوشته شده توسط : غلامرضا بدری

کرمانشاهان یا کرماشان

 

 

در سال‌های پس از پیروزی انقلاب تا زمان تصویب نام «کرمانشاه» در مجلس، در به کار بردن نام شهر سردرگمی به وجود آمد. گروهی می‌گفتند کرمانشاه و گروهی می‌گفتند باختران. جریان چه بود که در نهایت به مجلس کشید؟

پس از انقلاب فضایی هیجانی به وجود آمد که احساس نفرت از نام‌واژه‌ی «شاه»، نزد انقلابیون و مسؤولین باعث شد که نام‌های مرکبی که پیشوند یا پسوند شاه داشتند، تغییر کنند. در مورد نام کرمانشاه، این کار یک اقدام سیاسیِ شتابزده، سطحی و بی‌توجه به پیشینه‌ی تاریخی این نام بود. در جریان انتخابات مجلس خبرگان دور دوم در کرمانشاه این فضا، باز به علت هیجانات سیاسی عوض شد و این بار نام «کرمانشاه»، مورد استقبال طیفی از مذهبی‌ها قرار گرفت و بعد پای نمایندگان دور چهارم کرمانشاه به میان آمد و کار به مجلس کشید و نام «کرمانشاه» برای استان و شهر مُصَوب شد.

 چرا پس از آن دیگر نام کرمانشاه تغییر نکرد؟

چون پیش از این، افرادی در اشتقاق‌شناسی (اتیمولوژی) و جغرافیای تاریخی کرمانشاه پژوهش کرده بودند و در نوشته‌های خود، نسبت به تغییر نام انتقاد داشتند، گروهی از سیاسیون این پژوهش‌ها را پشتوانه قرار دادند و مرحوم ططری با توانایی‌های ویژه‌ای که داشت، توانست حرف منتقدین را در مجلس به کرسی بنشاند و پس از آن مخالفینِ نام کرمانشاه دیگر نتوانستند کاری از پیش ببرند. چون حرف آنها علمی نبود و فضای سیاسی هم به زیان آنها تغییر کرد.

متوجه نمی‌شوم. یعنی این پسوند «شاه» در این کلمه چه‌طور وجه منفی خودش را از دست داد؟

این‌طور مطرح شد که نام شهر ربطی به «شاه»، که در آن زمان نماد طاغوت بود، ندارد. قبلاً گلزاری به استناد بعضی منابع تاریخی در کتابش گفته بود که نام کرمانشاه گرفته شده از لقب بهرام چهارم ساسانی است. گرچه بیشتر مردم و مسؤولین این را هم نمی‌دانستند و تصور عمومی این بود که نام شهر با خاندان پهلوی ارتباط دارد.

ولی ظاهراً در تبلیغات انتخاباتی از همان پسوند «شاه» در نام شهر استفاده می‌شد. یعنی همان نام «کرمانشاه» و «کرمانشاهی اصیل» و این حرف‌ها مطرح می‌شد.

آره. در ذهن انقلابیون تصویر خاندان پهلوی نقش بسته بود و همین که معلوم شد نام شهر ربطی به این خاندان ندارد، دیگر کسی در قید جزئیات بعدی نبود.

چرا گروهی اصرار داشتند که بگویند نام شهر ربطی به بهرام چهارم ساسانی که لقب «کرمان‌-شاه» داشت، ندارد.

افرادی از این‌ گروه که به دلایل فرهنگی یا سیاسی، با طیف انقلابیون حاکم بر شهر زاویه داشتند، می‌گفتند ما هم مخالف «شاه» هستیم، ولی حرف ما این است که اصلاً نام کرمانشاه ربطی به هیچ شاهی ندارد. منتها از راهی اشتباه وارد موضوع شدند. اصلاً نیاز نبود نقش بهرام چهارم را به عنوان سازنده‌ی کرمانشاه انکار کنند. این موضوع در منابع تاریخی آمده است و قابل پاک کردن از حافظه‌ی تاریخ نیست. نام کرمانشاه به این دلیل ارتباطی با بهرام چهارم ندارد که حدود یک قرن پیش از مطرح شدن نام او به عنوان سازنده‌ی شهر در منابع آمده. «ابن‌فقیه» که شکل فارسی آن را برای بار اول آورده، «قباد» ساسانی را به عنوان سازنده‌ی کرمانشاه دانسته و مطالبی هم در مورد علت آن نوشته است.

نقش دکتر مکری در این میان چه بود؟

دکتر مکری در ریشه‌شناسی نام بحث کرده است، مانند استاد محمد محیط طباطبائی و دیگران. از فرهنگ مردم هم کمک گرفته است. او از این زاویه وارد شد و هم نام کرمانشاه را انکار کرد، هم نام خلق‌الساعه‌ی «باختران» را. چون نام رسمی شهر در آن مقطع باختران بود، وجه انکار نام کرمانشاه در نوشته‌ی ایشان کمتر به چشم می‌آمد و تلاش‌ها در جهت برداشتن نام باختران بود.

چرا در مصوبه‌ی مجلس به حرف دکتر مکری عمل نشد، باید نام شهر تبدیل به «کرماشان» می‌شد، نه «کرمانشاه»

توجه مجلس به حرف‌های نمایندگان کرمانشاه بود. چون مستندات تاریخی کافی در اختیار مجلس قرار گرفته بود که نام «کرمانشاه» ربطی به خاندان پهلوی ندارد و ظاهراً حساسیت‌ها در این مقطع بیشتر روی این خاندان بود، نه پیشوند یا پسوند شاه به معنی عام، که گاهی برای اشیاء هم به کار می‌رود. با تلاش مرحوم ططری و دیگران نام «کرمانشاه» احیاء شد.

 البتّه این‌جا باز به اصطلاح موشی توی دست‌پخت مجلس کشته شد. زیرا نام استان هم که مصوبه‌‌ی قانونی برای تغییر آن موجود نبود، بی‌دلیل تغییر پیدا کرد و از «کرمانشاهان» تبدیل به «کرمانشاه» شد.

چه ایرادی در این کار بود.؟

هرجا که نام «کرمانشاه» برده شود و پس از آن توضیح روشنگری نباشد، ما نخواهیم دانست منظور استان است یا شهر. ولی اگر نام استان «کرمانشاهان» و نام شهر «کرمانشاه» باشد، خودِ واژه گویاست که منظور کدام یکی است.

خوب حالا ما اگر از بحث تبدیل نام «کرمانشاه» به «باختران» بیرون بیاییم، تکلیف حرف دکتر مکری چه می‌شود که از یک طرف او می‌گوید «کرماشان» و از طرف دیگر به قول شما مستندات تاریخی می‌گویند «کرمانشاه» حالا هم باز دوگانگی جدیدی ایجاد شده. بعضی‌ها می‌گویند کرمانشاه و بعضی‌ها می‌گویند کرماشان.

این بحث چند جنبه دارد. اشاره‌ای به جنبه‌ی سیاسی کردیم. ولی جنبه‌های دیگری مانند؛ زبان‌شناسی، مردم‌شناسی، جغرافیایی و تاریخی هم دارد. دکتر مکری به جنبه‌ی مردم‌شناسی و زبان‌شناسی (اتیمولوژی) توجه کرده و بر آن مبنا نظر خودش را بیان کرده، ولی به جنبه‌ها‌ی جغرافیایی و تاریخی بی‌توجه بوده. ایشان با چند عبارت کوتاهِ ناخوشایند، همه‌ی آثار مکتوب جغرافی‌دانان، سفرنامه‌نویسان، مورخین، شعرا و ادبا را، در یک بازه‌ی زمانی 1400 ساله، به سادگی کنار می‌گذارد و رأی خودش را صادر می‌کند. دکتر مکری افتخار استان ماست و من ارادت زیادی به ایشان دارم. لیکن متأسفانه نظر ایشان، که اگر از زاویه‌ی مناسب به آن نگریسته شود، ارزش علمی خاص خود را دارد، بعد هویتی و قومی پیدا کرده و کسی جسارت نقد آن را ندارد.

یعنی شما نظر ایشان را قبول ندارید؟

من خودم را شاگرد کوچک ایشان می‌دانم و گفته‌ی ایشان را قبول دارم که تلفظ عربی نام، یعنی «قرماسین» و «قرمیسین» از لحاظ ریشه‌شناسی با واژه‌ی «کرماشان» بیشتر قرابت دارد تا «کرمانشاه». لیکن احتمال‌های دیگر را هم باید در نظر گرفت. مثلاً ممکن است «کرماشان» کوتاه شده‌ی «کرمانشاهان» باشد، نه برعکس. اسامی طولانی نزد مردم معمولاً کوتاه می‌شود. گزینه‌های دیگری هم محتمل است. لیکن می‌گویم باید ابتدا مستندات تاریخی را ملاک قرار دهیم، پس از آن گمانه‌های اشتقاق‌شناسی و مردم‌شناسی را به میان بیاوریم.

چرا؟

 چون کتاب‌های جغرافیایی، مسالک و ممالک‌ها، سفرنامه‌ها، تاریخ و ادبیات، اسناد مکتوب و ثبت شده هستند. ولی گفتار، زبان و فرهنگ مردم دگرگونی بسیاری در طول زمان پیدا می‌کند و بیان نام‌ها در زبان گفتار و نوشتار متفاوت است. در گفتار نام‌ها شکسته می‌شود و تابع لهجه است و شکست آوایی پیدا می‌کند. خود ایشان هم در نوشته‌هایش این ویژگی‌ها را بیان کرده.

پس تکلیف مردم این وسط چه می‌شود؟

مردم راه خود را می‌روند. بحث من با اهل تحقیق است. من می‌گویم هر بحثی در جای خودش. حالا فضایی ایجاد شده که همه می‌گویند «کرماشان». خوب. باشد. هر نامی که دلتان می‌خواهد بگویید. من کتابی دارم که در عنوان روی جلد نام «کرمانشاهان» را آورده‌ام. ولی داخل کتاب می‌بینید بعضی ضرب‌المثل‌ها یا متل‌ها و ترانه‌ها هست که در آن واژه‌ی «کرماشان» به کار رفته. چرا؟ چون در جایی که مردم با زبان گفتاری ضرب‌المثل یا اصطلاحی را به کار می‌برند که نام «کرماشان» در آن هست، حق ندارم آن را با نام «کرمانشاهان» عوض کنم، از طرف دیگر وقتی تقریباً تمام منابع عربی و فارسی دست اول را بررسی کرده‌ام و در هیچ‌کدام نام «کرماشان» را ندیده‌ام و همه نام‌های «کرمانشاهان» و «کرمانشاه» و اشکال عربی آن را به کار برده‌اند، به خودم اجازه نمی‌دهم نام جدیدی را وارد ادبیات نوشتاری کنم.

چرا؟

کمترین زیانش این است که باز یک انقطاع فرهنگی جدیدی ایجاد می‌شود. نسل‌های بعد که نوشته‌های ما را می‌خوانند، دچار سردرگمی می‌شوند. دوگانگی به وجود می‌آید. در منابع قدیم هم این مشکل وجود داشته. مثلاً زکریای قزوینی، -زمانی که نام عربی، یعنی «قرمیسین»  و نام فارسی یعنی کرمانشاه همزمان رایج بوده،- می‌نویسد: «کرمانشاه» جایی است نزدیک «قرمیسین» یعنی او گیج شده و ندانسته این دو نام مربوط به یک جاست. یاقوت حموی یک صفحه، در قطع رقعی امروزی، در مورد «قرمیسین» مطلب نوشته، ولی وقتی می‌خواهد در مورد «قرماسین» حرف بزند، می‌گوید «من گمان می‌کنم قرماسین در مسیر جاده‌های مکه قرار داشته باشد و با قرمیسین که نزدیک همدان است فرق دارد.» یک حرف «الف» که در نوشتن این نام به جای حرف «یا» نشسته، این سردرگمی را برای یاقوت که یک فرهنگ 5 جلدی در مورد نام‌های جغرافیایی خلافت اسلامی، در قرن هفتم نوشته، به وجود آورده است.

پس شما قبول دارید که بعضی از مردم می‌گویند «کرمانشاه» و بعضی دیگر «کرماشان»؟

من این وسط چه‌کاره هستم؟ پدر و مادر و همه‌ بستگان کهنسال من در گذشته می‌گفتند «کرماشان».  هنوز بعضی‌ها در استان‌های دیگر می‌گویند «باختران». کسی نمی‌تواند به مردم بگوید چه نامی به کار ببرند. زبان گفتاری تابع قواعد و اقتضاعات خود است و از ضوابط پژوهش‌های آکادمیک و بحث‌های به اصطلاح روشنفکرانه پیروی نمی‌کند.

شکل‌های فارسی نام‌های «کرمانشاه» و «کرمانشاهان» از چه زمانی در کتاب‌ها آمده؟

نام کرمانشاه نخستین بار در کتاب بُندِهِشن به صورت «کرمینشان» آمده و در منابع پیش از اسلام من در جایی دیگر ندیده‌ام. ولی در منابع عربی و فارسی پس از اسلام این نام به شکل‌های عربی و فارسی به فراوانی آورده شده است. جغرافی‌دانان و مورخین قرن سوم مانند ابن‌خرداذبه، بلاذری، ابن‌رسته، یعقوبی، دینوری و ابن‌فقیه پیشرو هستند. ابن‌فقیه، تا آن‌جا که من بررسی کرده‌ام، پیش از همه نام فارسی «کرمان شاه» را آورده. پس از آن مقدسی و مؤلف کتاب حدود‌العالم در نیمه‌ی دوم قرن چهارم، نام فارسی «کرمانشاهان» را قید کرده‌اند.

کدام نام بیشتر استفاده شده؟

کثرت نام «کرمانشاهان» بیشتر است.

نام‌های کرمانشاه و کرمانشاهان فقط برای شهر به کار می‌رفته یا برای استان؟

تقسیمات کشوری کنونی در گذشته وجود نداشته. استان کرمانشاهان امروزی تقریباً استان (کوره) «ماه کوفه» به اضافه‌ی قسمتی از استان (کوره) «حلوان» در عراق را در بر‌می‌گرفته. این استان دو مرکز (قصبه) داشته. مرکز اصلی ماه کوفه، شهر «دینور» و مرکز فرعی شهر «قرمیسین» بوده، ماه کوفه از شمال با آذربایجان، از شرق با همدان و ماه بصره، یعنی نهاوند، از غرب با استان حلوان، از جنوب با ماسبذان همسایه بوده است. استان ماه کوفه را می‌توان به دو نیمه‌ی شمالی و جنوبی تقسیم کرد. شهر «قرمیسین» مرکز قریه‌ها و روستاها (رستاق)های نیمه‌ی جنوبی از مرز حلوان تا گردنه‌ی اسدآباد و شهر «دینور» مرکز قریه‌ها و روستاها از مرز شهرزور تا همدان بود است. در آن زمان توابع (اعمال) هر شهری را هم با نام همان شهر می‌خواندند.

 



:: برچسب‌ها: کرمانشاه , کرمانشاهان , کرماشان , باختران , دکتر محمد مکری , ابن فقیه , مقدسی ,
:: بازدید از این مطلب : 37
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : پنج شنبه 4 اسفند 1401 | نظرات ()
نوشته شده توسط : غلامرضا بدری

 

این قسمت از مصاحبه به دلیل طولانی شدن کل آن در هفته نامه غرب چاپ نشده است.

 

در مورد تشابه ضرب‌المثل‌های ایرانی با نمونه‌های آن در فرهنگ‌های دیگر نیز توضیح دهید. این امر به دلیل داد و ستدهای تجاری و قومی صورت گرفته است؟

من در مورد تطبیق ضرب‌المثل‌های ایرانی با فرهنگ‌های دیگر بررسی نکرده‌ام و در جریان گردآوری، دنبال پیدا کردن کتاب‌های ضرب‌المثل به زبان فارسی یا گویش‌ها و زبان‌های دیگر و مطابقت آنها نرفته‌ام. . این کار شیوه‌ی دیگری از پژوهش است. تعدادی کتاب دیده‌ام که هیچ‌کدام راهنمای موضوعی نداشته‌اند. یعنی اگر شما در یک موضوع بخواهید نمونه پیدا کنید، باید همه‌ی کتاب را نگاه کنید. برای مطالعه‌ی تطبیقی شما باید بتوانید نمونه‌ها را بدون صرف وقت زیاد پیدا کنید و کنار هم بگذارید. البتّه در این مورد به کلی بی‌‌تفاوت نبوده‌ام. همین حالا دفترچه‌ای جیبی جلو دست من است که به نظرم مربوط به سال 69 یا 70 و آن حدود باشد که از نشریه‌ی «جدول» یا نشریه‌ی دیگری مشابه آن، رونویسی کرده‌ام که 91 مورد ضرب‌المثل در آن نوشته‌ام که هر کدام به سه زبان فارسی، عربی و انگلیسی است. اگر محتوی همین دفترچه را بخواهیم با ضرب‌المثل‌های کردی مطابقت دهیم، خودش موضوع یک تحقیق است.

در جریان گردآوری ضرب‌المثل‌های کردی مواردی پیش آمده که به هرشکل توانسته‌‌ام نمونه‌ای از زبان فارسی در کنار آن قرار دهم. از سعدی، مولانا و جاهای دیگر. گاهی آدم به نمونه‌هایی برخورد می‌کند که بسیار جالب هستند. مثلاً در گویش کردی کلیایی مَثَلی هست که می‌گوید «هَمو رّی اَچیدَ بانه رّی» (همه‌ی راه‌ها به سوی راه بالای ده می‌رود.) که بسیار شبیه مثلی است که می‌گوید «همه‌ی راه‌ها به رُم ختم می‌شود.» در کردی ما می‌گوییم «میدان خالی و خر کُرّی بِدَو!» (میدان خالی و کُرّه‌خر را دواندن!) که در جایی به کار می‌رود که شخصی عرصه را برای تک‌تازی خودش فراهم می‌بیند. در عربی می‌گویند «ان العرصه خالیه و الفرصه بادیه!» (عرصه خالی و فرصت در دست!) مثل دیگری هست که می‌گوید «قَومی وَ هامشو رَفته.» (استحکام خویشاوندی به رفت‌وآمد و تجدید دیدار است.) در زبان فارسی می‌گوییم «از دل برود هر آنکه از دیده برفت.» عین این مَثل در انگلیسی، با واژه‌های تقریباً هم‌معنی در فارسی، به صورت «اَوت آف سایت، اَوت آف مایند.» آمده است. در عربی می‌گویند «بعید عن العین، بعید عن القلب.» می‌شود همین‌طور هَی مثال زد.

دلایل زیادی برای مشابهت فرهنگ مردم، در نزد ملل مختلف می‌توان برشمرد. مثلاً شباهت‌ اقلیم‌های جغرافیایی و شیوه‌ی یکسان زندگی اقتصادی مردم در روستا و شهر، تاریخ و سرگذشت مشابه، آداب و رسوم همانند. ریشه‌ی مشترک قومی و زبانی. مبادله‌ی اقتصادی، تجاری و فرهنگی و همین‌طور در قرون اخیر از طریق رسانه‌های جدید.

در گذشته که هنوز قاره‌ی امریکا کشف نشده بود، جهان خشکی را «ربع مسکون» می‌نامیدند که شامل قاره‌های آسیا، اروپا و شمال افریقا بود. این سه قاره از طریق دریای مدیترانه و خشکی با هم ارتباط داشتند. جنگ‌ها، مهاجرت اقوام، دادوستد بازرگانی، سفر به اماکن مقدس مانند سفر حج و زیارت اماکن مذهبی در فلسطین توسط مسیحیان، ارسال سفیر به دربار سلاطین و بسی شیوه‌های دیگر برای ارتباط فرهنگ‌ها و زبان‌ها وجود داشت.

گفته می‌شود که زبان آریایی‌ها، که از سرزمین اصلی خود در آسیای میانه به طرف هند، ایران و اروپا مهاجرت کردند، ریشه‌ی زبان‌های «هند و اروپایی» است که بیشتر مردم دنیا به این زبان‌ها حرف می‌زنند. آمدن یونانیان در حمله‌ی اسکندر به ایران باعث شد فرهنگ «هلنی» در عهد اشکانیان رواج پیدا کند. یا پس از حمله‌ی اعراب و گسترش امپراطوری اسلامی در سرتاسر آسیا و شمال افریقا تا اندلس، زبان عربی به همه‌ی این بلاد منتقل شد. بازرگانان عرب، اسلام را به جنوب شرقی آسیا بردند و در اندونزی و مالزی فرهنگ اسلام گسترش یافت و زبان عربی هم با آن تا اقصی نقاط رفت. هنگام آمدن سلجوقیان، زبان‌های ترکی و فارسی به روم شرقی گسترش پیدا کرد و پس از آن با بسط امپراطوری مغول به طرف غرب، زبان‌ مغولی نیز در سرتاسر آسیا و تا شهر وین در قلب اروپا نفوذ یافت... همین‌طور رفتن زبان فارسی به هند در زمان غزنویان. در قرون جدید نیز استعمارگران اروپایی زبان‌هایی را که ریشه‌ی لاتینی دارند، به آسیا و افریقا و قاره‌ی جدید امریکا بردند. در عصر رسانه نیز زبان سوار بر امواج الکترومغناطیسی به همه‌جای کره زمین سفر می‌کند و با خود واژه‌ها، اصطلاح‌ها، مثل‌ها و آرایه‌های دیگر را می‌برد.

به یاد داشته باشیم گونه‌ی انسان هوشمند، که نوع بشر حاضر باشد، به هرحال، علیرغم همه‌ی تفاوت‌ها، یک خانواده‌ی بزرگ است، که از یک ریشه برآمده و اساس ساختار جسمی و روحی او از یک سرچشمه است و «فهم» و «زبان» به معنی عام آن در درون همه‌ی انسان‌ها، ذات و سرچشمه‌ی یکسانی دارد و همه‌ی انسان‌ها به تعبیری با یک زبان حرف می‌زنند. با زبان انسان یا «نطق» که وجه تمایز انسان و حیوان است. حیوانات هم با هم‌جنس خود ارتباط دارند و از صوت هم برای آن استفاده می‌کنند. منتها در آنها این امر غریزی است و با انسان تفاوت ماهوی دارد. آنها فکر نمی‌کنند. همه‌ی زبان‌های بشری از ترکیب «واژه» درست می‌شوند و ریشه‌یابی و پیدا کردن تشابه میان واژگانِ زبان‌های مختلف خود علمی است به نام «اِتیمولوژی»

در زمان قاجار و پهلوی اوّل گروه‌هایی از دانشجویان با خرج دولت به اروپا (بیشتر به آلمان و فرانسه) فرستاده ‌شدند. با شروع جنگ جهانی اوّل، بسیاری از نخبگان، به اصطلاح «منورالفکر»‌ها در جریان «مهاجرت» از طریق کرمانشاه و عثمانی به آلمان رفتند. این دو گروه از حاملان فرهنگ اروپایی، به ویژه زبان فرانسوی و آلمانی به ایران بودند. آمدن کارکنان انگلیسی شرکت نفت باعث رواج واژه‌ها و اصطلاح‌های انگلیسی در مناطق مرتبط با صنعت نفت چون کرمانشاه شد. تصرف مناطقی از ایران در جنگ جهانی اوّل توسط دولت‌های روس، عثمانی و انگلیس و تکرار آن در جنگ جهانی دوم، بدون وجود عثمانی، نیز در ورود زبان این کشورها نقش داشته است. پس از آن هم روابط فرهنگی و اقتصادی ایران و امریکا و ... چند روز پیش خاطرات یکی از رجال دهه‌ی بیست و سی را گوش می‌دادم که در سال‌های ابتدای انقلاب ضبط شده است. دیدم این آقا هرجا که در به کار بردن یک ضرب‌المثل و اصطلاح فارسی کم می‌آوَرَد، از اصطلاح‌های فرانسوی یا انگلیسی کمک می‌گیرد.

در عصر حاضر به دلیل این که ارتباط به اصطلاح «آن‌لاین» وجود دارد، در بسیاری اوقات یک واژه یا اصطلاح بدون تغییر وارد زبان دیگر می‌شود. اگر نگاهی سطحی به گفت‌وگوی روزمره مردم بیندازیم، واژه‌ها و اصطلاح‌های زیادی می‌شنویم که از زبان‌های دیگر وارد زبان فارسی و حتی کردی شده‌اند. حتی در تابلو مغازه‌ها در محله‌های مرفه که اداره‌کنندگان آنها می‌خواهند به مشتری بگویند که زبان انگلیسی را بلدند یا مثلاً معماری و شیوه‌ی ارائه‌ی خدمات مغازه‌ی آنها به سبک کشورهای اروپایی و امریکا است، بیشتر از واژه‌ها و اصطلاح‌های انگلیسی استفاده می‌شود. با ضرب‌المثل هم اگر در جایی کاربرد داشته باشد، به همین شکل رفتار می‌شود.

مثلاً اخیراً شنیده می‌شود که بعضی‌ها که از گفتار یا رفتار کسی ناراحت هستند، خطاب به او می‌گویند: «روی اعصابی!» یا «روی اعصابم نرو!» که عیناً از انگلیسی به فارسی منتقل شده. یا کلمه‌ی «مِرسی»، به جای «سپاسگزارم!» یا «متشکرم!» که از زبان فرانسه آمده.

گاهی بعضی از مترجمانِ داستان‌ها یا فیلم‌نامه‌ها که نمی‌توانند معادل یک مثل یا اصطلاح را در زبان مقصد پیدا کنند، عین آن را به صورت ساده و تحت‌اللفظی ترجمه می‌کنند و آن جمله‌ی ابتدایی وارد زبان مقصد هم می‌شود.

 بعضی‌ها برای این که به مخاطب بفهمانند انگلیسی بلدند، در حرف زدن خود فارسی و انگلیسی را قاطی می‌کنند، مثلاً گفته می‌شود: «فلانی اِند معرفت است.» در صورتی که یک نفر دیگر می‌گوید: «فلانی آخر معرفت است!» تازگی‌ها اصطلاحات گوشی همراه هم اضافه شده، مثلاً یکی می‌گوید: «نِت ندارم»، یعنی «ارتباط تلفن همراه یا رایانه‌ی من با شبکه جهانی ارتباطات قطع شده است!» یا گفته می‌شود: «اِس داده!» یعنی «از طریق تلفن همراه پیامک (اِس.اِم.اِس.) برای من فرستاده!» یا می‌گویند: «فلانی مدتیه سایلِنس شده!» یعنی: «فلانی ساکت است و خبری از او نیست!» اگر بخواهیم از این مثال‌ها بزنیم، فراوان است. کثرت چنین اصطلاح‌هایی در زندگی جدید و ماشینی قابل شمارش نیست.

«مثل» چون بیشتر ساختار جمله دارد و در کنار منظور اصلی، به عنوان شاهد مثال آورده می‌شود، در حال حاضر کمتر از طریق رسانه‌های الکترونیکی منتقل می‌شود، امّا در ترجمه‌ی نوشتار‌های رسمی‌تر مانند رمان‌ها، قصه‌های کوتاه و شعرها مترجمان با آن درگیر هستند. گاهی بعضی از مترجمانِ داستان‌ها یا فیلم‌نامه‌ها که نمی‌توانند معادل یک مثل یا اصطلاح را در زبان مقصد پیدا کنند، عین آن را به صورت ساده و تحت‌اللفظی ترجمه می‌کنند و آن جمله‌ی ابتدایی وارد زبان مقصد هم می‌شود.

یک مترجم زبردست، یا می‌داند یا باید جست‌وجو کند و مَثَل معادل را در زبان مقصد پیدا کند و جایگزینِ مَثَل شبیه آن در زبان مبداء کند که کار بسیار مشکلی است. مترجم باید ببیند در زبان مقصد شخص اگر در چنان شرایطی قرار بگیرد، مطابق با فرهنگ و زبان خود چه می‌گوید. ممکن است ظاهر یک ضرب‌المثل در زبان مقصد هیچ شباهتی با ضرب‌المثل مبداء نداشته باشد، امّا خیلی خوب معنای آن را برساند.

چرا ضرب‌المثل‌ها معمولاً ریشه‌ی طنز دارند؟ این امر به ویژه در امور جنسی و مسائل مربوط به آن بیشتر است؟

کلمه‌ی طنز در زبان عربی یعنی ریشخند کردن. در فارسی هم در معانی مختلفی به کار رفته. در اصطلاح امروزی‌ها طنز به هنرهایی گفته می‌شود که به قصد بیان حقیقتی تلخ، در قالبی خنده‌آور ارائه می‌شوند. در ادبیات قدیم، دیوان عبید زاکانی یا حکایات منسوب به بهلول یا ملانصرالدین و در زمان قاجار، به عنوان مثال بعضی از اشعار ایرج میرزا را می‌توان مثال زد. در گذشته، در دربار بعضی از خلفای عباسی و سلاطین، همیشه گروهی  به نام «مساخره» بودند که با رفتارها و اشاره‌های جنسی و سخنان زننده، کارشان خنداندن خلیفه، شاه و درباریان بود. به هرحال زندگی انسان دو جنبه دارد غم و شادی. در یونان باستان هم نمایش‌های تراژیک و کمیک وجود داشته‌اند که «ارسطو» در کتاب «پوئِتیکس» (بوطیقا/ فن شعر) این نمایش‌ها را توضیح داده است. نمایش‌های کمیک، شادی‌آور و به اصطلاح مسخره‌آمیز بوده‌‌اند و صبغه‌ی جنسی پررنگی داشته‌اند  و نمایش‌های تراژیک رنج‌آور و تلخ بوده‌اند.

در ادبیات معاصر و نشریات مُصَوَر و هنرهای نمایشی سنتی، نمونه‌های طنز فراوان است که من نمی‌خواهم وارد جزئیات شوم. در فرهنگ مردم نیز، طنز حضوری پررنگ دارد. در مجموع باید گفت طنز منحصر به ضرب‌المثل نیست و نمی‌توان حکم کرد که ضرب‌المثل‌ها معمولاً ریشه‌ی طنز به معنای خاص دارند. زیرا همه‌ی انواع طنز منحصر به بیان محتوای جنسی نیستند. مثلاً فیلم‌های چارلی چاپلین و لورل و هاردی طنز هستند، امّا جنبه جنسی ندارند. ساده‌لوحی و حماقت هم ممکن است دست‌مایه‌ی طنز قرار گیرد یا رفتارهای اغراق‌آمیز دلقک‌های سیرک.

مثل‌ها بیشتر چکیده‌ی اندیشه‌های حکیمانه و عبرت‌آموز هستند و ممکن است طنزآمیز هم باشند. نام کتاب مشتمل بر ضرب‌المثل‌های مرحوم دهخدا «امثال و حکم» است. امّا نوشته‌های طنز او «چرند و پرند» نام گرفته‌اند و این دو گونه از هم جدا شده‌اند. امثال و حکایات عامه چون دامنه‌ی گسترده‌ای دارد و تا پایین‌ترین قشرهای اجتماع را در برمی‌گیرد، از عمیق‌ترین و حکیمانه‌ترین سخنان تا ساده‌ترین و رک‌ترین اصطلاح‌ها را در آن می‌توان یافت. همه‌ی خرده‌فرهنگ‌ها در ساختن فرهنگ عامه نقش دارند. در ساختن فرهنگ مردم، زنان و کودکان هم شرکت دارند و قسمت‌های زیبایی هم از آن را خلق می‌کنند. حتی دیوانه‌ها، معتادان، گدایان، لات‌ها و داش‌مشدی‌ها، بیکاره‌ها و اراذل و اوباش (به اصطلاح چپ‌ها «لمپن پرولتاریا»)، اصناف و اقشار گوناگون در ساختن فرهنگ مردم نقش دارند. مثلاً زرگرها و مسگرها با تغییراتی جزئی در زبان فارسی، شیوه‌ای کلام رمزی برای ارتباط میان خود ساخته بودند،

بعضی‌ها طنز را، در مقایسه با هزل و هجو، گونه‌ای هنرمندانه‌تر از کلام می‌شمارند. دیده می‌شود که بیتی از بعضی از اشعار هزل‌آمیز یا هجویات ورد زبان مردم کوچه‌وبازار و کودکان می‌شود. امّا بیتی دیگر که کنایه‌آمیز و مؤدبانه است، در نزد طبقات مُبادی آدابِ بالای اجتماع بیشتر رایج است.

  امّا زبان رسمی تقریباً در دامنه‌ای تعریف شده از لحاظ رعایت ادب حرکت می‌کند و نسبت به زبان عامیانه نوسان کمی از نظر غلظت مفاهیم طنز، هزل و هجو دارد. به یاد داشته باشیم معنی و مفهوم یک واژه، یک اصطلاح یا یک ضرب‌المثل در طول تاریخ ممکن است دچار دگرگونی شود. ما در ادبیات ایران گاهی برخورد با مفاهیمی می‌کنیم که به نظر بی‌ادبانه می‌آید، امّا آیا این واژه‌ها و تعبیرات در آن زمان هم این چنین معنایی را با خود حمل می‌کرده‌اند. چنین نیست. طنز از نوع خاص حتی در زبان روستا و شهر با هم تفاوت دارد.

به عنوان کسی که سال‌ها به جمع‌آوری فرهنگ عامه پرداخته‌اید، به علاقمندانی که قصد ورود به این عرصه و جمع‌آوری فولکلور دارند، چه توصیه‌ای دارید؟

از خودشان زایش داشته باشند. نخواهند از حاصل دسترنج دیگران استفاده کنند. گردآورنده باید از تجربه‌ی مستقیم و خاطرات زندگی خودش و دیگران استفاده کند، نه این که سراغ جست‌وجو در کتاب‌ها و اینترنت برود. کتاب و اینترنت باید پس از آفرینش و استخراج تجربه‌های دست اوّل، برای مطابقت استفاده شوند. گردآورنده تا واژه، اصطلاح و ضرب‌المثل را خودش نشنیده باشد و معنی و مفهوم را نداند، کار او ارزش پیدا نمی‌کند.

در گردآوری ضرب‌المثل و اصطلاح کسی را نمی‌شود وادار کرد که ضرب‌المثل بگوید. اگر شما به من بگویید ده تا ضرب‌المثل از حافظه بگو، نمی‌توانم. هرشخص ساختار زبانی ویژه‌ای دارد. این ساختار طی مراحل پیچیده‌ای شکل گرفته است. تغییر این ساختار بسیار مشکل و شاید غیرممکن است. بعضی‌ها را می‌بینیم که انسان‌های فرهیخته‌ای هستند، امّا گاهی هنگام سخن گفتن یا خشم، بددهن و فحّاش می‌شوند. زبان بعضی‌های دیگر ساختار زیبا و گاه هنرمندانه‌‌ای دارد و این توانایی و هنر را کسب کرده‌‌اند که هنگام سخن گفتن، به صورت ناخودآگاه کلام آنها آمیخته با حکمت، کلمات قصار، مَثَل، شعر، وعظ و... باشد.

 همکاری داشتم که نزد ما کار خدماتی انجام می‌داد و سواد خواندن و نوشتن نداشت، امّا گنجینه‌ای از مثل و اصطلاح بود. این شخص دستور اداری یا کاری که چند لحظه پیش به او ارجاع داده بودند، فراموش می‌کرد. وقتی به اتاق من می‌آمد، به او می‌گفتم «آقا شیرزاد ضرب‌المثل یا حکایتی برایم تعریف کن.» هرچه به مغزش فشار می‌آورد، نمی‌توانست چیزی بگوید. اما چند لحظه بعد که شروع به حرف زدن عادی می‌کرد، در هر چند جمله می‌دیدی، ناخودآگاه مَثَل یا نکته‌ای بیان می‌کرد و من مچ او را می‌گرفتم و به شوخی می‌گفتم «دیدی بلدی و نمی‌گی. خودت را می‌گیری!» و او زیر خنده می‌زد و فکر می‌کرد من جدی می‌گویم و می‌گفت «نه به‌خدا! هرچه فکر می‌کنم، یادم نمی‌آید.»

من به شیوه‌ی غریزی و بدون اسلوب علمی شروع کردم. اوّل کار را انجام دادم، بعد خواستم بررسی کنم، امّا حت1ی فرصت نشد سروگوشی آب بدهم و کتاب بخوانم. برای تهیه‌ی این گفت‌وگو تَوَرُقی کردم از کتاب انجوی شیرازی به نام «گذری و نظری بر فرهنگ مردم» که کتاب راهنمای خوبی است برای کسانی که در صدد گردآوری فرهنگ مردم هستند. کسانی که چنین قصدی دارند، باید با پشتکار و صبر باشند. همیشه دفتر کوچک و مدادی همراه داشته باشند و فقط اکتفا به ضرب‌المثل و اصطلاح نکنند، هر مطلبی که ارزش یادداشت کردن داشت، با قید مکان و زمان و نام شخص گوینده و مشخصاتی مختصر از او، (مثلاً 30 ساله، کشاورز، روستای فلان.) بنویسند. به یاد داشته باشند که بسیاری از دیده‌ها و شنیده‌های ما ارزش یادداشت کردن دارند، امّا برای ما عادی شده‌اند. «به قول» تیتر یکی از درس‌های کتاب فارسی ابتدایی قدیم «چشم بینا و گوش شنوا داشته باشیم!»



:: برچسب‌ها: فرهنگ مردم , ضرب المثل و اصطلاح کردی کرمانشاهی , غلامرضا بدری ,
:: بازدید از این مطلب : 35
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : پنج شنبه 4 اسفند 1401 | نظرات ()
نوشته شده توسط : غلامرضا بدری

دو) آیا کار گردآوری ضرب‌المثل‌ها را ادامه خواهید داد؟ برنامه‌ای برای آماده‌سازی و چاپ دوم کتاب خود دارید؟

گردآوری مثل، اصطلاح و واژه‌های کردی یک کار مستمر است و من هرلحظه یادم بیفتد یا از کسی نکته‌ای بشنوم، اگر در شرایط مناسبی باشم، آن را ثبت می‌کنم. جز این سه هزار مدخل که چاپ شده، حدود شاید ده هزار مدخل دیگر دارم که به شکل‌های مختلف، در قالب دست‌نویس یا فایل رایانه‌ای وجود دارند و هر قسمت از آن در مرحله‌ای از کار قرار دارد. زیرا پس از یادداشت‌ کردن باید ده‌ها کار فنی دیگر انجام داد تا به مرحله‌ای برسد که قابل عرضه به مردم باشد.

در حال حاضر به دلیل درگیر بودن با کارهای دیگر، پروژه‌ی آماده سازی متوقف شده و فقط نت‌برداری می‌کنم. خودم هم نمی‌دانم در آینده چه خواهد شد. بدون سرمایه و مشوق. دست تنها. کاهش توان جسمی و ذهنی. مشکلات زندگی، کارهای ناتمام دیگر،... موانع زیادی برای ادامه‌ی کار وجود دارد. البتّه پیش‌تر هم گرفتاری‌های روزمره بوده است. آرزویم این است که زبان کردی کرمانشاهان دارای یک فرهنگ واژگان کامل، مانند فرهنگ آکسفورد باشد. دانشگاه کردستان فرهنگی سه جلدی برای گویش مردم آن‌جا چاپ کرده است. امّا خبر ندارم که در دانشگاه رازی چه قدم‌هایی در این راستا برداشته شده است.

سه) چرا در عصر کنونی ضرب‌المثل ساخته نمی‌شود و هرچه می‌خوانیم متعلق به پیشینیان است؟

ابتدا اجازه بدهید من توضیحی در مورد این ترکیب دو کلمه‌ای که از زبان عربی به صورت یک اصطلاح وارد زبان فارسی شده، بدهم. این کلمه‌ی مرکب خودش از دو جزء تشکیل شده، «ضَرب» و «مثل». «ضَرَبَ» در زبان عربی فعل است و «مَثَل» اسم. «ضَرَبَ المثل»، در زبان عربی یک جمله‌ی فعلیه است. به معنای « او مثال زد.». فاعل در این جمله ضمیر مستتر «هوَ» است. «المثل» مفعولٌ به جمله. این جمله به زبان فارسی که وارد شده، به یک ترکیب اضافی تغییر معنی داده و تبدیل به مضاف و مضاف‌الیه شده است و این ترکیب به جای «مَثَل» و «مثال» به کار می‌رود. آن‌چه که ما در واقع داریم، «مثل» یا «مثال»ی است که زده شده یا آورده شده است. واژه‌ی اصطلاح هم مصدر است و از ریشه‌ی «صلح» آمده، به باب افتعال ثلاثی مزید رفته و تبدیل به «اصتلاح» شده، لیکن چون در این‌جا اوّلین حرف اصلی فعل، «ص» است، طبق قاعده حرف «ت» تبدیل به «ط» شده، معنی لغوی اصطلاح در فرهنگ لاروس یعنی عرف خاص و آن اتّفاق طایفه‌ی خاصی است بر وضع لفظی یا چیزی. اصطلاح معنای مشابه کلمه‌ی «تأویل» دارد که در تفسیر آیات قرآن به کار می‌رود. یعنی به کار بردن کلام به معنای مجازی آن.

ضرب‌المثل گاهی یک واژه است و گاهی یک حکایت طولانی تمثیلی چند صفحه‌ای. ممکن است یک واژه، بستگی به نوعِ به کار بردن آن، در یک جا به عنوان ضرب‌المثل به کار رود و در جای دیگر به عنوان اصطلاح. اهل فن از تعریف «ضرب‌المثل» و «اصطلاح» پرهیز دارند، زیرا گاهی بر سر چیستی و نقش یک عبارت یا واژه در جمله اختلاف نظر وجود دارد. اجزاء و آرایه‌های زبانِ عامه تنوع زیادی دارند. کنایه، اشاره، استعاره، تشبیه، ضرب‌المثل، تمثیل (ضرب‌المثل قصه‌دار)، اصطلاح، زبانزد، چیستان، ترانه، لالایی، متل، حکایت، قصه، افسانه، لطیفه، شوخی، لغز، متلک، ترجیع‌بندهایی که ورد زبان کودکان و مردم عامه است و بسی آرایه‌ها و ویژگی‌های دیگر که می‌توان برای زبان شمرد و گاهی شباهت این اجزاء چنان است که به سختی می‌توان آنها را دسته‌بندی و تعریف کرد.

با این وصف می‌شود ویژگی‌هایی برای ضرب‌المثل و اصطلاح شمرد که بتوان آن‌دو را از هم تفکیک کرد و بازشناخت. یادآوری شود با در نظر گرفتن یک ویژگی نمی‌توان این کار را انجام داد و این کار نیاز به مهارت دارد. ویژگی‌هایی که در جدول زیر آمده است، بر حسب تجربه‌ی نگارنده حاصل شده و ممکن است بتوان آن‌ها را اصلاح کرد یا بر آنها افزود.

ویژگی مثل

ویژگی اصطلاح

معنای حقیقی دارد.

معنای مجازی دارد.

در کنار عبارت اصلی به کار می‌رود.

جایگزین عبارت یا واژه‌ی اصلی است.

بیشتر در قالب یک جمله، بیت یا حکایت طولانی

در بیشتر موارد یک یا دو کلمه است.

بیشتر توسط شخص ثالثِ دانا و کهنسال حاضر در صحنه، نه گوینده یا مخاطب،  بیان می‌شود.

معمولاً توسط گوینده اصلی به کار می‌رود.

به عنوان شاهد، مؤید، گزیده‌ی قابل فهم از گفتار اصلی یا برای توصیف رفتار و به عنوان حکمت، اندرز و نصیحت به کار می‌رود.

به عنوان جایگزینِ ساده‌تر، کوتاه‌تر و همه‌‌فهم‌تر سخن اصلی به کار می‌رود.

دلالت آن تکمیل و تقویت مفهوم اصلی است.

دلالت اصلی آن، قصد گوینده برای انتقال یک مفهوم به مخاطب است.

مثل آورنده فرض را بر این می‌گذارد که ممکن است معنای کلام اصلی برای مخاطب روشن نباشد و نیاز است که مثال زده شود.

گوینده فرض را بر این می‌گذارد که مخاطب معنای مجازی اصطلاح را می‌داند.

 

کهن‌ترین کتابی که اصطلاحِ «ضرب‌المثل»، به صورت جمله با مفهوم «مثال زدن» در آن آمده، قرآن کریم است. در قرآن 29 بار «ضربِ مثل» با اشکال مختلف صرفی برای «ضَرَبَ»، و اشکال مفرد و جمعِ اسم برای «مَثَل» آمده است که در هرکدام حکمتی را بیان می‌کند و مثالی زده می‌شود. بررسی آیات آمده و امثال قرآنی می‌تواند موضوع گفت‌وگو یا نوشتار مستقلی باشد..

امّا در پاسخ به پرسش شما  که چرا دیگر ضرب‌المثل ساخته نمی‌شود. گرچه به طور مطلق نمی‌شود چنین حکمی داد، لیکن این حس وجود دارد که بازار ضرب‌المثل ساختن به سبک و سیاق قدیم دیگر مانند گذشته رونق ندارد. برای قضاوت درست باید پژوهش‌های میدانی در بین نسل جدید انجام شود و به این نکته توجه کنیم که میراثی که در دست ماست، فقط آفریده‌ی «یک نسل» پیش از ما نیست که انتظار داشته باشیم نسل جدید نیز به همین اندازه تولید ضرب‌‌المثل کند. میراث فرهنگی ما در این زمینه، اگر نگوییم هزاران ساله، صدها ساله است و نسل‌های زیادی در پدید آوردن آن نقش داشته‌اند.

در هر صورت باید قبول کنیم که با توجه به ویژگی‌هایی که در ضرب‌المثل وجود دارد، مثل‌ها و حکایات متعلق به دوره‌ای هستند که عصر رسانه‌های جدید آغاز نشده بود. ادبیات به مفهوم امروزی آن، یعنی قصه، نوول، رمان، شعر نو و هنرهای نمایشی، یعنی تئاتر، سینما، سریال‌ها و فیلم‌ها و میان‌پرده‌های تلویزیونی و اخیراً کلیپ‌های موجود در فضای مجازی، وجود نداشت.

مردها در قهوه‌خانه‌ها به نقالی شاهنامه‌خوانان و رزم رستم و سهراب و در شب‌نشینی‌ها به افسانه‌های بدیع‌الملک، ملک‌جمشید و امیرارسلان نامدار گوش می‌دادند و پدربزرگ‌ها در شب‌های طولانی زمستان در پای کرسی حکایت‌های عبرت‌آمیز برای جوان‌ترها می‌گفتند. مادربزرگ‌ها و مادرها هنگام خوابِ بچه‌ها، برای آنها لالایی می‌خواندند یا متل‌های کوتاه از زبان حیوانات می‌گفتند.

حکایات، اندرزنامه‌ها، نصیحت‌نامه‌ها، قصه‌های تمثیلی و آموزنده‌، قصه‌های قرآن مانند داستان یوسف و زلیخا و اصحاب کهف، حکایات مثنوی، رزم‌نامه‌ها و بزم‌نامه‌های عاشقانه‌ی کردی، قصه‌های شیرین و فرهاد، لیلی و مجنون، هزار و یک شب، چهل طوطی، کلیله و دمنه، بوستان و گلستان سعدی، موش‌وگربه عبید زاکانی، دیوان حافظ و صدها کتاب آموزنده‌ی دیگر در خانواده‌ها خوانده می‌شدند و میان عامه‌ی مردم رواج داشتند. ضرب‌المثل‌ها از دل این فرهنگ غنی که میراث چندهزار ساله را در دل خود نهفته دارند، بیرون آمده‌اند. بسیاری از بیت‌های دیوان‌های سعدی، حافظ، مولوی، خیام، نظامی و دیگر شاعران به شکل «مثل» درآمده‌اند.

علاوه بر میراث مکتوب، زندگی روزمره‌ی مردم هم منبع غنی دیگری برای تولید ضرب‌المثل ایجاد می‌کرد. بازگویی رفتارهای کودکانه‌ی انسان‌های ساده و صادق، تبدیل به لطیفه و اسباب خنده می‌شد. حکایات بهلول دانا و ملانصرالدین، در شنوندگان «همذات پنداری» ایجاد می‌کرد.

چنین روزگاری سپری شده. یک نفر، تغییر فضای فرهنگی خانواده‌ها را به سادگی با مطلب زیر به تصویر کشیده است که شاید شنیده باشید. گفته است زمانی ما، همه‌ی اعضای خانواده، پای کرسی روبروی هم می‌نشستیم، چشم‌مان به دهان پدربزرگ بود و گوش‌مان به حکایات آموزنده‌ی بوستان و گلستان. سالیان بعد گرچه همه در کنار هم بودیم، امّا نگاه‌مان نه به یکدیگر، بلکه به سوی تلویزیون و سریال‌های امریکایی خیره ‌بود و شب‌ها از دیدن ماجراهای آبکی مرادبرقی و لودگی‌های صمدآقا و اسدالله میرزا قهقهه می‌زدیم و حالا هرکس به تنهایی به طرف کف اتاق سر خم کرده و جز تصویر و صدای صفحه‌ی کوچک گوشی تلفن همراه، نه کسی را می‌بیند و نه صدایی می‌شنود.

چهار) در ادامه‌ی پرسش قبلی بفرمائید چرا در زندگی مدرن شهری ضرب‌المثل‌های گذشتگان در محاورات روزمره مردم کاربرد چندانی ندارد و برای نسل جدید مبهم و بی‌معنی است؟

همان‌طور که در بالا اشاره شد، نسل جدید در دنیای جدیدی زندگی می‌کند. عناصر سازنده‌ی فرهنگ در این دنیای جدید، زبان جدیدی می‌طلبند. یعنی شیوه‌ی دیگری از ارتباط با دیگران با استفاده از میراث زبان و فرهنگ قدیم. زبان گذشتگان و اجزاء آن، بدون دگرگونی و با همان ساختار درونی پیشین دیگر نمی‌تواند مفاهیم جدیدی را که سازنده‌ی دنیای ذهنی نسل جدید هستند، حمل کند. زبان تغییر می‌کند و اگر این امکان در آن نباشد، به مرور زمان می‌میرد. چه عواملی در زنده نگه داشتن زبان دخیل هستند، وارد آن بحث نمی‌شویم. نسل جدید زبان خودش را نیاز دارد. با استفاده از همان ذخیره‌ی واژگان موجود در زبان پیشینیان و قالب‌های آن و اضافه کردن عناصر جدید به آن، مفهوم‌سازی می‌کند و در قالبِ ترکیب‌ها، اصطلاح‌ها و ضرب‌المثل‌های جدید، دنیای خودش را بازآفرینی می‌کند.

آفرینش زبانِ گفتن و شنیدن کلاسیک نیست. کودک به طور غیرارادی و ناخودآگاه زیست‌جهان پیرامون خود را با زبان در ذهن بازسازی می‌کند. جهان پیرامون ما بسیار تغییر کرده. دیگر جهان قدیم نیست. این تغییر فقط ظاهری نیست. نسبت انسان‌ها با دنیای پیرامون هم عوض شده. بسیاری از مادران نسل جدید که اوّلین زبان‌آموزان به کودک هستند، دیگر نه تنها خودشان حوصله ندارند برای بچه‌ها لالایی بخوانند و قصه‌ها و افسانه‌های کردی را حکایت کنند، چون به فارسی، آن هم به لهجه‌ی جدید، با بچه‌ها حرف می‌زنند، باعث قطع ارتباط کودک با مادربزرگ‌ها هم هستند که هنوز آثاری از میراث فرهنگی گذشته در آن‌ها باقی است. از طرف دیگر گویش جدید مادر، فارسی دست‌وپا شکسته‌ای است که اجزاء آن به شکل مکانیکی در کنار هم قرار گرفته‌اند و قابلیت انتقال پشتوانه‌ی غنی زبان کردی مادربزرگ را ندارد. به جای مادر و مادربزرگ و پدربزرگ، رسانه‌ها، تلویزیون، شبکه‌های ماهواره‌ای، اینترنت، فضای مجازی و پیامک‌نویسی با نوشتارهای غیررسمی و غیر متعارف، پرورنده‌ی زبان نسل جدید هستند.

در مدرسه و محله هم دنیای پیرامون تغییر کرده. نه مدرسه و حوزه‌ی علمیه به سبک قدیم است و نه محله با معماری سنتی. در شهرسازی گذشته‌ی ما، مسجد در قلب محله جا داشت و مدرسه و مکتب در کنار آن. بازار و گذر و کوچه‌ها رگ‌های تپنده‌ی محله بودند. زندگی بچه‌ها بیشتر در کوچه و گذر، با همسالان سپری می‌شد، حالا در داخل آپارتمان و به تنهایی می‌گذرد. بازار تبدیل به مجتمع تجاری و پاساژ شده.  

زیست‌جهان جدید دیگر جا، فرصت و امکانی برای ورود عناصر زبان قدیم، از جمله ضرب‌المثل‌ها و اصطلاح‌های گذشتگان باقی نمی‌گذارد. بلکه اصطلاح‌ها و عبارات جدیدی ایجاد می‌شوند که برای آنها نام‌های جدیدی هم خلق می‌شود. عناصرِ ارتباطی در زبان جدید فقط در قالب واژه و جمله نیستند. به اصطلاح «مولتی‌مدیا» هستند. تصویر، صدا و فیلم هم با خود حمل می‌کنند. نرم‌افزارها در کالبد گوشی تلفن همراه و رایانه، دنیای نامحدودی از امکانات ارتباطی عرضه می‌کنند. «کلیپ» ایجاد می‌شود. «داب-اِسمَش» شکل می‌گیرد. «کامنِت» و «استوری» به وجود می‌آید. نوعی نوشتن به شکل «فینگلیش» رایج می‌شود. «ایموجی»‌ها نقش بازی می‌کنند.

در این شرایط دیگر برای تفهیم و تقریب یک مفهوم بیان ضرب‌المثل از طریق گفتن کارآیی ندارد. چشم و گوش نسل جدید برای اندرز شنیدن و حکایت خواندن پرورش نیافته. کافی است یک عکس که توسط عکاس ماهری گرفته شده، یک کاریکاتور، یا یک انیمیشن کوتاه در معرض دید قرار گیرد و نقشی بسیار قوی‌تر از یک ضرب‌المثل که گاهی نیاز به ترجمه و تفسیر توسط افراد خبره هم دارد، بازی کند. دگرگونی در زبان عامه در بعضی خورده‌فرهنگ‌ها بسیار شدید است و زبان چنان ناآشنا شده که قابل فهم نیست. برای بعضی آهنگ‌های رَپ، چنان شعرهایی با همین واژه‌های دم‌دستی روزمره ساخته شده که برای افراد نسل ما نیاز به ترجمه دارد.

اشاره کنم که زبان فارسی، زبان ملی ما و تجلی هویت و فرهنگ ایران است. منظور من در آموزش زبان فارسی به کودک این نبود که بگویم خانواده نباید به کودک فارسی آموزش دهند. حالا دیده می‌شود که بعضی خانواده‌ها حتی به کودکان خود از سال‌های پیش از دبستان انگلیسی هم آموزش می‌دهند. منظور من اشاره به انقطاع فرهنگی بود که خواه‌ناخواه رخ داده.

جالب این است که قشری از مادران کرمانشاهیِ نسل گذشته که شهرنشین بودند و به هر دلیل فارسی حرف می‌زدند و از نظر قومی یا نژادی کرد یا غیرکرد بودند، در خانواده ضرب‌المثل‌های کردی را با همان واژه‌ها، با مختصر تغییری به شکل فارسی درمی‌آوردند و در بیان خود به کار می‌بردند. «علی‌اشرف درویشیان» و «علی‌محمد افغانی» در کتاب‌های خود شکل فارسیِ ضرب‌المثل‌های کردی را، که توسط چنین زنانی بیان‌ می‌شده است، به فراوانی نقل کرده‌اند. از این مادران هنوز هستند و گنجینه‌هایی هستند که باید آنها را دریافت.

آخرین نکته‌ای که در ارتباط با این پرسش شما نیاز است مطرح کنم، بحث مشکلات خواندن و نوشتن گویش کردی کرمانشاهی است. در گذشته گویش‌های کردی رایج در کرمانشاهان، به صورت نوشتار در نیامده‌اند یا من خبر ندارم. اگر کسی یک نمونه پیدا کرد به من هم بگوید. در قرن اخیر، تا آن‌جا که من می‌دانم، اوّلین بار دکتر مکری در کتاب «گورانی» گویش‌های کردی را در هنگام ثبت ترانه‌های عامیانه به شکل نوشتار، با الفبای فارسی و آوانگاری لاتین ثبت کرده است. یکی از آشنایان اشاره کرد که کتاب «مزگانی مرقس» که ترجمه‌ی انجیلِ مرقس به گویش کردی کلهری است، با رسم‌الخط فارسی در سال 1926 در لندن چاپ شده است.

بعضی از دوستان گفته‌اند که «کردی کرمانشاهی» رسم‌‌الخط داشته است و دیوان‌هایی شعری را مثال زده‌اند که همه به زبان «گورانی» هستند. زبان گورانی گرچه تعلق به کرمانشاهان دارد، امّا زبان دیگری است و شباهتی با زبان کردی و گویش‌های آن ندارد و خویشاوندی آن با زبان فارسی بیشتر از زبان کردی است. کتابی ندیده‌ام که رسم‌الخط این کتاب‌ها را بررسی و اصول به کار رفته در این رسم‌الخط را استخراج کرده باشد تا روشن شود چه ویژگی‌هایی به رسم‌الخط فارسی اضافه شده است.

باید به جوانان حق داد اگر در برخورد با نوشتارهای کردی، نوشته به نظر آنان «مبهم» و «بی‌معنی» بیاید. یعنی آنها نتوانند درون‌مایه‌ی جمله یا کلمه را دریابند. آنان آموزش خواندن و نوشتن به زبان کردی را ندیده‌اند. من در مطلبی که در نوشتارِ «نکته‌هایی در باره نوشتن کردی کرمانشاهی» در کتاب «مثل و اصطلاح کردی-کتاب ویژه» در 29 صفحه نوشته‌ام، تلاش کرده‌ام نکاتی را برای بهتر خواندن متن کردی یادآوری کنم. کتاب را با «الفبا و رسم‌الخط فارسی» نوشته‌ام و صداهای کوتاه (فتحه، کسره، ضمه) را هم نوشته‌ام که همه‌ی باسوادان آن را آموزش دیده‌اند. ممکن است واژه‌ها به نظر خواننده ناآشنا بیایند و در زندگی با آنها برخورد نکرده باشد. برای فهم بهتر پیشنهاد داده‌ام کسانی که کردی نمی‌دانند، ابتدا ترجمه‌ی ضرب‌المثل یا اصطلاح را بخوانند. علاوه بر این، در متن «کتاب ویژه» ضرب‌المثل‌ها با رسم‌الخط کردی رایج در کردستان و آوانگاری لاتین هم نوشته شده‌اند. جوانان برای آشنایی با زبان و فرهنگ نیاکان خود باید تلاش کنند.

فرهنگ مردم کرد اقیانوسی است بیکران که فقط صیادانی می‌‌توانند از آن مروارید به دست بیاورند که در اعماق آن غواصی کنند. کسانی که نه تنها شنا نمی‌دانند، بلکه نمی‌خواهند پاهایشان هم تر شود، از به دست آوردن گوهرهای گرانبهای آن بی‌بهره می‌مانند.



:: برچسب‌ها: فرهنگ مردم , ضرب المثل و اصطلاح کردی کرمانشاهی , غلامرضا بدری ,
:: بازدید از این مطلب : 28
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : پنج شنبه 4 اسفند 1401 | نظرات ()
نوشته شده توسط : غلامرضا بدری

یک) چگونه و از چه سالی به فرهنگ مردم و جمع‌آوری آن علاقمند شدید.

با سلام به شما و دیگر دست‌اندرکاران نشریه‌ی غرب و آقای مهدوی که این امکان را فراهم کردید که نکاتی در رابطه با موضوع فرهنگ مردم و نحوه و میزان رابطه‌ی من با این موضوع، به خوانندگان نشریه عرضه شود. امیدوارم که مفید باشد.

فرهنگ واژه‌ی بسیار عامی است و شامل همه‌ی ساختارها و پدیده‌هایی است که تفاوت انسان و حیوان را مشخص می‌کند. فرهنگ مردم هم به تَبَع آن بسیار گسترده است. مسکن، خوراک، پوشاک، آداب و رسوم، سبک زندگی و دیگر ملزومات به اصطلاح سخت‌افزاری و نرم‌افزاری زندگی انسان هرکدام جلوه‌هایی از فرهنگ را متجلی می‌کنند. قسمت مهمی از فرهنگ، زبان است. زبان و هنرهایی که از آن سرچشمه می‌گیرند، شعر، ادبیات و آرایه‌های آن همه قسمتی از فرهنگ هستند. زبان به معنای خاص، یعنی سخن گفتن، خود چهار رکن دارد. شنیدن، گفتن، خواندن و نوشتن. قسمتی از فرهنگ مردم که مرتبط با زبان است، در حیطه‌ی گفتن و شنیدن جای دارد. کسانی که سواد خواندن و نوشتن ندارند، آموخته‌های خود را از طریق گفت و شنود به یکدیگر و سینه به سینه، به نسل‌های بعد منتقل می‌کنند.

زبان عامه، بسته به تاریخ و فرهنگ اقوام مختلف، می‌تواند از دامنه‌ی پیچیدگی‌ و غنای متقاوتی برخوردار باشد. ایران، منظورم ایران فرهنگی است که گستره‌ای از حاشیه‌ی رود فرات تا تبت و مرزهای چین و هند داشته است، دارای انواع زبان‌ها و گویش‌ها بوده و هست که هر کدام از این زبان‌ها، ویژگی‌های خاص خود را دارند. بعضی از زبان‌ها از میان رفته‌اند. مانند زبان سغدی، که مردم سمرقند و بخارا با آن تکلم می‌کرده‌اند. زبان کردی از زبان‌هایی است که بعضی ریشه‌ی آن را با زبان اوستا یکی می‌دانند و مورخان پس از اسلام سرزمین‌های کرد را «بلاد پهلویین» نام داده‌اند. یعنی جاهایی که به زبان پهلوی سخن می‌گویند.  زبان‌ کردی خود شاخه‌ها و گویش‌ها و لهجه‌های گوناگونی دارد که هر کدام از این ها علاوه بر خزانه‌ی غنی واژگان کهن و بکر، شامل اصطلاح‌ها، مثل‌ها، ترانه‌ها، حکایت‌ها، شعرها، چیستان‌ها و ... نیز هستند.

قصدم از بیان این مقدمه این بود که بگویم فرهنگ مردم بسیار گسترده است و من فقط در حیطه‌ی زبانِ گفتن و شنیدن، یعنی زبان عامه، در حد توان خودم تلاش کرده‌ام و تعداد معدودی «مثل و اصطلاح با گویش کردی کرمانشاهی» را گردآوری کرده‌ام که حاصل آن در قیاس با آن‌چه وجود دارد، بسیار ناچیز است.

امّا من چگونه و از چه زمانی به گردآوری مثل و اصطلاح علاقمند شدم. من در کرمانشاه در یک خانواده‌ی کرد به دنیا آمده‌ام. پدر و مادرم و همه‌ی بستگان، کردی حرف می‌زدند. یعنی من از بدو تولد، گوشم به شنیدن آواها، واژه‌ها، اصطلاح‌ها و مثل‌ها و حکایت‌های کردی آشنا بود. پدر بزرگ مادری من در روستا مکتب‌خانه داشت و مادرم گرچه سواد خواندن و نوشتن نداشت، امّا آن‌چه در مکتب به بچه‌ها یاد می‌دادند، او از طریق گوش شنیده بود و به خاطر داشت. تجزیه‌ی واژه‌ها به اجزاء تشکیل دهنده‌ی آن را، که سبک قدیم آموزش الفبا و کلمه‌ها در مکتب بود، به طور کامل می‌دانست. او مثل‌ها و اصطلاح‌ها و حکایت‌های زیادی به یاد داشت و به مناسبت بیان می‌کرد. پدرم هم حکایت‌های عبرت‌آمیز را که در کتاب‌های قدیم بود، برای مهمان‌ها و کسانی که به شب‌نشینی می‌آمدند، نقل می‌کرد، که البتّه او زود از دنیا رفت. مادرم هم چند سال پس از او. من هر زمان که یاد مادرم می‌افتادم، ناخودآگاه مَثَل یا اصطلاحی هم از او به یادم می‌آمد. دایی بزرگم هم سواد کردی داشت و هر وقت به خانه‌ی ما می‌آمد، کتابی می‌خرید و با خودش می‌آورد. او رزم‌نامه‌ها و بزم‌نامه‌های کردی مانند «خاوران»، «خورشید و خاور» و کتاب‌های شبیه به آن را، که نسخه‌ی دست‌نویس آنها، در کتابخانه‌ی پدربزرگم وجود داشت، با لحن کردی می‌خواند. به نجوم و علوم غریبه هم آشنا بود. من در کودکی، تابستان‌ها که پس از تعطیل شدن مدرسه به روستا می‌رفتم، با کتاب‌های کتابخانه‌ی پدربزرگم ور می‌رفتم و کتاب‌ها را ورق می‌زدم. مجموعه‌ی این فضا و اوضاع و احوال، جهان ذهنی خاصی با رنگ و بوی فرهنگ و ادبیات کرد در من ایجاد کرده بود. از طرف دیگر چون در شهر زندگی می‌کردیم و افراد خانواده که بزرگ‌تر از من بودند، به مدرسه می‌رفتند، از طریق کتاب‌های درسی و مجله‌هایی که در آن روزگار منتشر می‌شد، با جهانِ فارسی زبانِ ادبی نیز آشنا شدم. مثلاً قصه‌های «هانس کریستیان آندرسن» را وقتی کلاس اوّل و دوم بودم، می‌خواندم. همه‌ی این تجربیات مربوط به دوران تحصیل ابتدایی است.

نمی‌دانم این حس یا این فهم از چه زمانی در من به وجود آمد که متوجه شدم بین زندگی واقعی و فرهنگ مردم کرد با آموزه‌های رسمی حکومتی، -که از یک طرف مبلغ فرهنگ مدرن بود و از طرف دیگر زبان فارسی را به عنوان زبان رسمی کشور، در مدارس آموزش می‌داد،- تفاوت وجود دارد و هیچ نشانی از شیوه‌ی زندگی بومی و فرهنگ و زبان مردم کرد در کتاب‌های درسی نیست. کتاب‌های کردیِ کتابخانه‌ی پدربزرگم نسخ خطی بودند و من که از کلاس اوّل راهنمایی شروع به مطالعه‌ و خرید کتاب کرده بودم و از همان سال، یعنی از سال 1352 عضو «کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان» شده بودم، جز در کتابخانه‌ی پدربزرگم، در هیچ جای دیگری، کتابی به زبان کردی نمی‌دیدم. این موضوع مرا رنج می‌داد. در همین سال‌ها ما در مدرسه، گزیده‌هایی از اشعار شامی را به صورت پراکنده (بیشتر قسمت‌هایی از شعرهای «کرانشینی» و «روین نواتی» را)، در زنگ تفریح از حفظ می‌خواندیم.

یادم هست که در سال سوم راهنمایی، هنگامی که دبیر ادبیات، اوّلین انشاء را با عنوان «تابستان خود را چگونه گذراندید؟» به ما داد، من در انشای خودم، به طور آگاهانه، جمله‌ای کردی گنجانده بودم و به جای کلمه‌ی «ریال» نوشته بودم «قروش». آن زمان خرجی روزانه‌ی ما 2 ریال بود که بعضی‌ از بچه‌ها که فارسی کرمانشاهی حرف می‌زدند، به آن می‌گفتند «2 قران» و کسانی مانند من که گویش کردی داشتیم، می‌گفتیم «2 قروش» و این جمله جنجالی در کلاس یرپا کرد. چون دبیر ادبیات به بچّه‌ها اجازه داده بود که هرکس انشای خود را خواند، دیگران، بلافاصله می‌توانند از آن ایراد بگیرند و آن را نقد کنند. بحث بر سر این بود که چرا من از یک کلمه‌ی کردی استفاده کرده‌ام. در نهایت دبیر از این کار من پشتیبانی کرد.

در ماه‌های بعد فهمیدم که نویسنده‌ای کرمانشاهی هست به نام «علی‌اشرف درویشیان» که او هم از واژه‌های کردی کرمانشاهی در کتاب‌هایش استفاده می‌کند. او در همان زمان‌ها اوّلین کتاب‌هایش را که دو کتاب به نام‌های «از این ولایت» و «آبشوران» بودند، چاپ کرده بود که نایاب شده بودند. امّا من توانستم آنها را به صورت دست دوم و با چندبرابر قیمت از دو نفر از همکلاس‌ها بخرم و در آن کتاب‌ها هم دیدم که او از بعضی از واژه‌ها و عبارت‌های کردی استفاده کرده است. و این شعر معروف کردی را هم که «ورد زبان» مادرم بود، در کتاب «از این ولایت» آورده بود که «هی داد، هی بیداد، کس دیار نیه ...» بعد این رگه از کردی‌نویسی را در آثار دیگران مانند «منصور یاقوتی» و «علی‌محمد افغانی» هم دیدم و کتاب «گورانی» از «دکتر محمد مکری» را هم در سالیان اخیر بررسی کردم و دانستم که ایشان در سال 1329 تعداد زیادی از ترانه‌های کردی را گردآوری کرده است.

به هرحال من دغدغه‌ی نوشتن با واژگان و زبان کردی را از همان ایّام نوجوانی داشتم. لیکن علاقه‌ی اصلی من ادبیات معاصر ایران و جهان بود. در سال‌های پس از انقلاب، سیر مطالعاتی من عوض شد و به طرف فلسفه، دین، علوم پایه، مهارت‌آموزی فنی، یادگیری قرآن و عربی، انگلیسی و دروس دانشگاهی و غیره گرایش پیدا کردم و از دنیای ادبیات دور شدم، لیکن باز نگاهی به ادبیات کرد داشتم. مطالعه‌ی کتاب «حدیقه سلطانی» از «محمدعلی سلطانی»، «چه‌پکه گول» شامی و کتاب «شیرین و فرهاد» چاپ شده به تلاشِ «امین گجری» نمونه‌هایی از این رگه مطالعاتی بودند.

امّا گردآوری و ثبت مَثَل‌ها و اصلاح‌های کردی، بر اساس دست‌نوشته‌هایی که در اختیار دارم، از مهر سال 1373 شروع شده، شاید هم زودتر بوده، لیکن مدرکی در دست ندارم. چون همه نوشته‌های پیش از این تاریخ متأسفانه از بین رفته‌اند. کار ثبت در ابتدا به کندی و به صورت تفننی بود، نه با قصد جدی. مطالعه‌ی دو کتاب «علی‌محمد افغانی» در این سال‌ها، یعنی «شادکامان دره قره‌سو» و «شوهر آهوخانم» در این کار بی‌تأثیر نبود. من کتاب‌های افغانی و جمال‌زاده و کسانی مانند آنها را، نمی دانم چرا، در سال‌های پیش از آن، در رده‌ی ادبیات عامه‌پسند قرار داده بودم و نمی‌خواندم.

ابتدا از آواهای مرکبِ دارای دو «تک واژِ» تقریباً مشابه و ظاهراً بی‌معنی شروع کردم و دیدم خیلی زیاد هستند. واژه‌هایی که برای بیان صداهای اشیاء، طبیعت و حیوانات، آوای پرندگان و رفتار و حالات انسان به کار می‌روند. این آواها اصطلاح نیستند. جزئی از زبان هستند و در فرهنگ‌های «انگلیسی‌زبان» آورده می‌شوند. علاوه بر این، به ثبت مکان‌های شهر، نام محله‌ها، کوچه‌ها، خیابان‌ها، گاراژها و ... در شهر و اشیاء و ابزارهای کشاورزی و دامداری در روستا و ... پرداختم. می‌خواهم بگویم فقط ثبت و ضبط مثل و اصطلاح نبوده. در شاخه‌های دیگری هم به گردآوری مستندات و داده‌ها پرداخته‌ام و کارهای پراکنده‌ی زیادی در این حوزه انجام داده‌ام که هنوز به شکل خام باقی هستند.

متأسفانه در مرحله‌ای از زندگی، به دلیل این که اشتغالات بسیار پراکنده و فراوانی در حوزه‌ی مطالعه و نوشتن برای خودم ایجاد کرده بودم، خسته شدم و دست به یک کار نسنجیده زدم. خواندن و نوشتن را به کلی کنار گذاشتم و به گونه‌ای خواستم خودم را از این شرایط خلاص کنم و همه‌ی نوشته‌هایم را از بین بردم و کتاب‌ها را به ارزان‌ترین قیمت فروختم و ظاهراً راحت شدم. مدتی هم آسوده بودم، سعی کردم ارتباطم را با جهان واقعی و طبیعت و اشیاء قوی‌تر کنم. به آموزش مکانیک، برق، الکترونیک و کامپیوتر پرداختم و حروف‌نگاری (تایپ کردن) را یاد گرفتم. به ورزش و کوهنوردی و به سفر در اطراف ایران و دیدن مکان‌های تاریخی و فرهنگی مختلف رفتم، امّا باز دیدم از دنیای کتاب و خواندن و نوشتن نمی‌توانم فرار کنم و نباید هم این کار را بکنم. شغل من هم معلمی بود و چنین اقتضا نمی‌کرد.

در اوایل سال 1388، یک روز برای اوّلین بار، بر حسب تصادف به کتابفروشی بیستون، واقع در خیابان ویلا رفتم که کتابی بخرم. در آن‌جا با صاحب کتابفروشی که مردی سالمند بود، آشنا شدم که برخلاف بعضی دیگر از فروشندگان، با چهره‌ای باز با من برخورد کرد و وقت زیادی برای راهنمایی من اختصاص داد. این اوّلین برخورد من با آقای «خسرو پرهام» بود و من پس از آن گاهی به کتابفروشی سر می‌زدم. می‌دیدم که ایشان هم به فرهنگ و زبان مردم کرمانشاهان علاقمند است و دیگران را تشویق می‌کند که به زبان کردی حرف بزنند.

آقای پرهام وقتی دانست که من تعدادی مثل و اصطلاح به صورت خام گردآوری کرده‌ام، از من خواست که آنها را مرتب کنم و به شکل کتاب دربیاورم. ایشان هم حدود 1500 برگ فیش تهیه کرده بود که در هرکدام یک ترانه‌ی کردی را با ترجمه نوشته بود. تبدیل فیش‌ها به کتاب «شورشیرین» تا پایان سال 1389 طول کشید که شرح جداگانه‌ای می‌طلبد. پس از آن با اصرار ایشان شروع به آماده‌سازی مثل‌ها و اصطلاح‌ها کردم که پس از یک سال به شکل کتاب درآمد. امّا مشکلات دیگری پیش آمد که از ادامه‌ی کار بازماندم تا این‌که از سال 1395 به طور جدی شروع به آماده‌سازی قسمت اوّل مثل‌ها و اصطلاح‌ها، که حدود 3000 مدخل بود، کردم که مراحل پیچیده‌ای طی کرد تا تبدیل به کتاب شد و در نیمه‌ی اول سال 1397 کتاب توسط انتشارات دینور چاپ شد و به بازار آمد.

بیان روند چاپ کتاب خود نیاز به یک  مقاله‌ی جداگانه دارد. من در این‌جا فقط اشاره‌ای به یک نکته از جریان به اصطلاح «درآمدن» کتاب می‌کنم. آقای پرهام همیشه و همه‌جا می‌گوید اگر همت دو نفر نبود، کتاب «شورشیرین» وجود نداشت. یکی خود ایشان بود و یک نفر دیگر هم به او کمک کرد. من هم این‌جا می‌گویم اگر من تلاش نمی‌کردم و همت آقای هم پرهام نبود، کتاب من به صورت دست‌نویس و خام، در زیرزمین خانه‌‌ام، میان کاغذهای دیگر برای همیشه مدفون می‌شد. جمله‌ای به یاد ماندنی در سریال «شب دهم» گفته می‌شود. زمانی که دوست «حیدر» می‌خواهد به مأمور نظمیه  رشوه بدهد که او از برگزاری مراسم تعزیه جلوگیری نکند و مأمور بعد از سبک، سنگین کردن پیشنهاد، پول را دوباره در دست دوست حیدر می‌نهد و می‌گوید بگذار من هم در این راه ثوابی ببرم. و دوست حیدر هم می‌گوید: «هرکس از پول گذشت، از پل گذشت.» من هم این‌جا می‌خواهم بگویم آقای «خسرو پرهام» از پول گذشت و هزینه‌ی زیادی بابت چاپ کتاب من صرف کرد، با وجود این که می‌دانست این سرمایه برگشت‌پذیر نیست.  



:: بازدید از این مطلب : 39
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : پنج شنبه 4 اسفند 1401 | نظرات ()
نوشته شده توسط : غلامرضا بدری

الکامل فی‌التاریخ[1]

لِلإمامِ العلّامهِ عُمده المؤرخینَ أبی‌‌ألحسنَ علی‌بن أبی‌الکرم، محمّد‌بن محمّدبن عبدالکریم‌بن عبدالواحد الشّیبانی المعروف بابن‌أ‌ثیر الجَزَری الملقّب بعزّالدّین المتوفی 630 هجری (555-630)

آشوب در فیروزکوه[2] از شهرهای خراسان[3]

در این سال (595 ه.) آشوب بزرگی در لشکر غیاث‌الدّین[4]، فرمانروای غور[5] و غزنه[6]، برپا شد.

غیاث‌الدین در فیروزکوه به سر می‌برد. آشوبی که در لشکر او برخاست گسترش یافت و همه‌ی مردم و فرمانروایان و سرداران را گرفتار ساخت. سبب بروز این فتنه آن بود که فخر محمد‌بن عمربن حسین رازی[7]، امام مشهور (به امام فخر رازی)، فقیه شافعی، از بهاءالدِّین سام[8]، صاحب بامیان[9]، که خواهرزاده‌ی غیاث‌الدّین بود، روی گرداند و پیش غیاث‌الدّین رفت.

غیاث‌الدّین او را گرامی داشت و احترام گذارد و در بزرگداشت او مبالغه کرد و در هرات[10]، نزدیک مسجد جامع، مدرسه‌ای برای او ساخت. پس از ساختن این مدرسه، فقیهان از شهرها بدو روی آوردند و این موضوع مایه نگرانی فرقه‌ی کرامیه[11] شد که در هرات بسیار بودند. غوریان نیز همه از کرامیان به شمار می‌رفتند و از امام فخر رازی بیزار بودند. کسی که بیش از همه‌ی آنان در مخالفت با امام فخر سرسختی نشان می‌داد، ملک ضیا‌ء‌الدین، پسر عموی غیاث‌الدّین و داماد وی بود.

یک بار فقیهان کرامی و حنفی و شافعی در فیروزکوه مجلس بحث و مناظره‌ای در حضور غیاث‌الدین تشکیل دادند. فخرالدین رازی هم در آن مجلس حاضر شد. قاضی مجدالدین عبدالمجیدبن عمر، معروف به ابن‌قُدوه، نیز در آن حضور یافت که از کرامیان هیصمی[12] بود و به سبب پارسائی و دانائی و بزرگی خاندان خویش در نزدشان پایه‌ای بلند داشت. امام فخر رازی به بحث پرداخت و ابن‌قدوه با عقیده‌ی او مخالفت کرد. سخن به درازا کشید و غیاث‌الدین برخاست و از مجلس بیرون رفت. پس از رفتن غیاث‌الدین، امام فخر به ابن‌قدوه پرید و ناسزا گفت و دشنام داد و بیش از اندازه او را آزرد. در برابر او، ابن‌قدوه جز این چیزی نمی‌گفت که : «مولانا، تو نباید چنین کنی و گرنه خداوند تو را مؤاخذه خواهد کرد. من از خدا می‌خواهم که از گناه تو در گذرد.» گفت‌وگو درین‌جا پایان یافت.

ضیاءالدین از این حادثه برآشفت و شکایت پیش غیاث‌الدین برد و از امام فخررازی بدگوئی کرد و او را به زندقه و مذهب فلاسفه منسوب ساخت. غیاث‌الدین به سخنان او گوش نداد.

روز بعد، مجد‌الدین‌بن القدوه در مسجد جامع وعظ می‌کرد. همین که بالای منبر رفت، پس از ستایش خدا و پیغمبر، که درود خدا بر او باد، گفت: «پروردگارا ! ما به آن‌چه نازل کرده‌ای، ایمان آوردیم و از این پیامبر پیروی کردیم. پس ما را در شمار شاهدان بنویس.![13]» ای مردم، ما نمی‌گوئیم مگر چیزی را که درستی آن از سوی رسول خدا (ص) بر ما روشن شده باشد. اما دانش ارسطاطالیس[14] و کفریات ابن‌سینا و فلسفه‌ی فارابی را ما نمی‌دانیم. پس چه‌گونه است که دیروز یکی از شیوخ اسلام که از دین خدا و سنت پیغمبر او نگهداری می‌کند، دشنام شنیده و خوار شده است!

این را گفت و به گریه افتاد. مردم نیز فریاد و ناله برآوردند و کرامیان به زاری پرداختند و استغاثه کردند. کسانی هم که می‌خواستند فخررازی را از سلطان دور کنند، ایشان را یاری دادند. مردم از هر سو بپا خواستند و آشوب شهر را فرا گرفت. چیزی نمانده بود که زد و خورد روی دهد و کار به جائی برسد که گروه بسیاری از مردم کشته شوند.

همین که این خبر به گوش سلطان غیاث‌الدین رسید، عده‌ای از سوی خود به نزد مردم فرستاد تا آنان را آرام کنند و وعده داد که امام فخر را از پیش‌ آنها دور سازد. بعد هم به فخر رازی توصیه کرد که به هرات برگردد و او نیز برگشت.

 



[1] . الکامل فی‌التاریخ، دوره 11 جلدی، عربی، انتشارات دارالکتب العلمیه، بیروت، 1407 ه. 1987م. ، جلد 10، ص 262

     کامل ابن اثیر، ترجمه عباس خلیلی و علی هاشمی حائری و ابوالقاسم حالت، ترجمه‌ی 33 جلدی در 27 جلد. (جلد اول عربی ترجمه نشده.)، جلد 30 (24)، ص 214، پی دی اف 88

[2]  پایتخت پادشاهان غور، قلعه، شهر کنونی «چغچران»، وسط راه هرات به کابل

[3] . ایالت بزرگ خلافت اسلامی، دارای 4 ربع وسیع، ربع نیشابور، ربع هرات، ربع بلخ و ربع مرو. شامل دو سوم بالائی خاک افغانستان تا مرز چین. یک سوم پایینی آن، در سیستان بوده، شامل شهرهای قندهار، بست، زرنج، فرا و ... و کشور ترکمنستان به مرکزیت مرو.

    در قرون اولیه اسلامی، ماوراء‌النهر هم جزء خراسان بود.

[4] . غیاث‌الدّین غوری؛ غیاث‌الدین محمدبن بهاء‌الدین سام‌بن حسن (558-599)، چهارمین امیر از ملوک غور است. او غزها را که تا سال 569 بر کابل و قسمتی از سیستان مسلط شده بودند، از آن نواحی راند و غزنین را که از سال 555 تصرف کرده بودند، از آنان گرفت. در سال‌های بعد بر هرات، سیستان و کرمان نیز دست یافت. سلطان غیاث‌الدین با سلطان علاء‌الدین تکش خوارزمشاه (568-596)، معاصر بود و مملکت آنها از طرف خراسان و جوزجانان، با غوریه هم‌خاک محسوب می‌شد. غوریان چندبار به تحریک خلیفه‌ی عباسی، ناصر (575-622)، به قلمرو علاء‌الدین محمد خوارزمشاه حمله کردند، لیکن شکست خوردند. (تاریخ ایران، عباس اقبال آشتیانی، فصل هفتم، سلاطین غور)

[5] . سرزمین غور شامل تمام افغانستان جز یک سوم جنوبی آن بود. ولایتی بین هرات و غزنه، کوه‌های بابا و سفیدکوه. اتصال دهنده‌ی کوه‌های خراسان به سلسله جبال هندوکوش. سرچشمه‌ی رودخانه‌های هیرمند، هریررود و مرغاب. قسمت غربی آن را، در مجاورت هرات، غرجستان و جبال می‌خواندند. دامنه‌ی شمال ولایات کوهستانی غور و غرجستان که ابتدای جلگه‌ی ماوراء‌النهر محسوب و دره‌ی شعب جنوبی آمودریاست، در قدیم طخارستان نام داشته است. غوریان به تدریج از شمال ولایت طغارستان، به مرکزیت شهر بامیان، مابین بلخ و کابل، و از جنوب و مغرب غرجستان و جبال و هرات را هم تسخیر کردند و بامیان و هرات و بعدها غزنه را نیز به عنوان کرسی سلطنت اختیار نمودند. (تاریخ ایران، عباس اقبال آشتیانی، فصل هفتم، سلاطین غور)

[6] . شهری در جنوب کابل، پایتخت سلسله‌های غزنویان و غوریان.

[7] . امام فخر رازی. أبوعبدالله محمد‌بن عمر‌بن الحسین فخرالدین، فقیه، حکیم، ادیب، متکلم، مفسر، علّامه‌ی فرید دهر، القرشی، التیمی، البکری، طبرستانی الاصل، زاده‌ی ری. خطیب شافعی اشعری. سال 544 به دنیا آمد. هنگامی که سوار می‌شد، در پیرامون او حدود 300 شاگرد از فقهاء و دیگر اهل علم حرکت می‌کردند. خوارزمشاه با او دیدار کرد. او می‌گفت: «من نمی‌گویم خداوند سبحانه و تعالی جسم است و به خلق شباهت ندارد و ... » او در سال 606، روز عید فطر، در دارالسلطنه، در هرات از دنیا رفت. (معجم‌الادباء، عربی، جلد 6 ، ص 2585)

[8] . او همنام پدر سلطان غیاث‌الدین است.

[9] . شهر اصلی طخارستان، در غرب کابل و جنوب مزارشریف و بلخ.

[10] . غربی‌ترین شهر بزرگ افغانستان. در شرق مشهد. تمام قلمرو ایران در افغانستان از جمله این شهر در 7 رجب سال 1273 هجری قمری (اسفند 1235 شمسی)، هنگام صدارت میرزاآقاخان نوری، طی معاهده‌ی پاریس، بین نماینده‌ی ایران و سفیر انگلیس، از ایران جدا شد.

[11] . ابوعبدالله محمدبن کرام سجستانی مؤسس فرقه‌ی کرامیه بود. او در هنگام امارت محمدبن طاهر (248-259) در خراسان، به نیشابور رفت و دعوت علنی خود را شروع کرد. فرقه‌ی او در خراسان به فرقه‌ی «مجسمه» معروف شد. افکار و اعتقادات کرامیه موجب موضع‌گیری منفی در میان اهل سنت خراسان شد. مؤسس این فرقه اهل نوعی زهد و تصوف بود و با فقه ابوحنیفه و شافعی مخالف بود. او افکاری شبیه به مجوس، ثنویه و نصارا داشت. در خداشناسی او اعتقاد به «تجسیم» و «تشبیه» در مورد خداوند داشت و برای باریتعالی «مکان» و «جهت» قائل بود و در مورد «عرش» دیدگاه‌ خاصی داشت.

[12] . پیروان محمدبن هیصم از کرامیه.

[13] . ربّنا امنّا بما انزلتَ، و اتّبعنا الرّسول، فاکتبنا مع الشّاهدین.

[14] . نام ارسطو در متون عربی کهن.



:: برچسب‌ها: فخر رازی , فیروزکوه , غور , غیاث الدین غوری , فلسفه , ابوعلی سینا , ارسطاطالیس ,
:: بازدید از این مطلب : 45
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : سه شنبه 4 مرداد 1401 | نظرات ()
نوشته شده توسط : غلامرضا بدری

 

هفته نامه آوای پراو، سه شنبه 19 مرداد 1400

                                         

   متن 

جغرافیای تاریخی کرمانشاهان

شاهراه خراسان

بررسی کتاب الاعلاق النفیسه از ابنِ‌رُسته

 

 

نمی‌دانم شما به تاریخ علاقه دارید یا نه و آیا اصطلاح «جغرافیای تاریخی» به گوش شما آشنا هست یا تا به حال آن را نشنیده‌اید. می‌دانید «شاهراه خراسان» کجا بوده است؟ چرا آن را به این نام خوانده‌اند و آیا هنوز وجود دارد یا نه و اصلاً چه ارتباطی به ما، مردم استان کرمانشاهان دارد؟ آیا تا به حال از همدان به قصرشیرین رفته‌اید یا از این جادّه بازگشته‌اید؟ آیا از زبان عربی تنفر دارید، یا با آن کمی آشنا هستید؟ کتاب‌های سفرنامه یا «مسالک و ممالکِ» چاپ «لَیدن» را دیده‌اید؟ نام کسانی مانند «ابودلف»، «ابن‌رُسته»، «مقدسی» یا ... را شنیده‌اید؟ اگر با پاسخ هیچکدام از این پرسش‌ها آشنا نیستید و توجه شما را هم برنمی‌‌انگیزد، خواندن این مقاله برای شما لذّت‌بخش نیست.

به احتمال زیاد، بسیاری از مسافرانی که از استان‌های شرقی یا شمالی ایران از طریق همدان و کرمانشاه به طرف قصرشیرین می‌روند و از گردنه‌های اسدآباد، بیدسرخ، چهارزبر، حسن‌آباد و پاتاق بالا می‌روند یا از کنارِ شهرهای کنگاور، صحنه، کرمانشاه، کرند، سرپل‌زهاب و ... می‌گذرند، از پیشینه‌ی تاریخی جادّه و شهرهای بین راه، آگاهی چندانی ندارند. همین‌طور از سختی مسیر طولانی و پُرپیچ‌‌و‌خمِ این جادّه در گذشته، که اکنون به صورت بزرگراه چندبانده‌ای درآمده که در چند ساعت با اتوموبیل‌های امروزیِ دارای کولر و بخاری و دیگر امکانات رفاهی، طی می‌شود. ای بسا بعضی از این مسافران، در تمام طول این مسیر، در خواب به سر ببرند و وقتی بیدار شوند که اتوموبیل آن‌ها برای استراحتی کوتاه در جایی توقف کرده باشد.

نه این گروه از مسافران را می‌توان ملامت کرد و نه زائران عراقی را که با اتوبوس از همین مسیر به زیارت امام رضا (ع) به طرف خراسان می‌روند. امّا، آیا نباید انتظار داشت ساکنان بومی این سرزمین، از تاریخ کرمانشاهان و به‌خصوص این جادّه‌ی تاریخی آگاهی اندکی داشته باشند؟ 

به طور قطع این جادّه، حرف‌های ناگفته‌ی بسیاری دارد که در دل متون تاریخی مدفون است و در این فرصت کوتاه، قصد و امکان بازگویی آن‌ها نیست. لیکن کسانی که علاقمند به مطالعه‌ی تاریخ هستند، بد نیست که بدانند پیش از مطالعه‌ی تاریخ یا همراه با آن، نیاز هست که از جغرافیای تاریخی منطقه در آن زمان تا حدودی آگاهی داشته باشند. تاریخ زمان حوادث را برای ما بازگو می‌کند و جغرافیای تاریخی مکان آن‌ها را. زمان حوادثِ تاریخی گذشته است و حالا فقط در کتاب‌ها می‌توان آن را جستجو کرد، امّا مکانی که آن حوادث در آن رخ داده، هنوز وجود دارد و می‌توان به آن‌جا رفت و آثار به جا مانده را دید و حس کرد و از این طریق هم نقبی به گذشته زد.  

اگر یک بار جادّه‌ی همدان به قصرشیرین را، که نخستین قطعه‌ی جادّه‌ی خراسان، در ایران است، با آگاهی از گذشته‌ی آن طی کنیم، دید تاریخی ما بسیار بازتر و روشن‌تر خواهد شد و لذّت بیش‌تری از این سفر خواهیم برد.

لازم به یادآوری است که در گذشته، از مقطع پس از اسلام، کسانی که در مورد این جادّه مطلبی می‌نوشتند، ابتدای مسیر را از غرب به شرق در نظر می‌گرفتند، زیرا مبدأ اصلی بسیاری از سفرها در آن روزگار ابتدا شهر کوفه و در سال‌های پس از آن بغداد، مرکز خلافت بود که از آن‌جا چندین جادّه منشعب می‌شد که مهّم‌ترین آن «شاهراه خراسان» بود که بغداد را به شرق امپراطوری اسلامی در مرزهای چین متصل می‌کرد. این جادّه از شهرهای «نهروان» (در جنوب «بَعقوبه») و «خانقین»، در کشور کنونی عراق به قصرشیرین و «حُلوان»، در نزدیکی شهر سرپل‌زهاب امروزی، می‌رسید و از آن‌جا وارد فلات مرکزی ایران می‌شد. قسمت غربی این فلات که اکنون کوهستان زاگرس نامیده می‌شود، در آن زمان به نام «جبال» خوانده می‌شد و شامل استان‌های کنونی غربی و مرکزی ایران بود. نقطه‌ی ورود به «جبال» گردنه‌ی «پاتاق» بود. اکنون نیز چنین است و نه تنها این نقطه، بلکه تمام مسیر جادّه‌ی خراسان در زمان حاضر نیز، شاید با اندکی تفاوت، همان مسیری است که در گذشته وجود داشته است. قدمت این جادّه به پیش از اسلام می‌رسد. در زمان ساسانیان نیز همین جادّه، پایتخت، یعنی شهر تیسفون را به قسمت‌های مرکزی و شرقی امپراطوری متّصل می‌کرد. حتی از زمان سلوکیان نیز نشانه‌هایی مانند «مجسمه‌ی هرکول» در کنار این جادّه وجود دارد. اهمیّت کتیبه‌های داریوش و آنوبانی‌نی، معبد آناهیتا و طاق‌بستان نیز که در کنار این جادّه قرار گرفته است، بر کسی پوشیده نیست. بحث ما در این نوشته قسمتی از «شاهراه خراسان» را در برمی‌گیرد که در کرمانشاهان تا نزدیک همدان قرار دارد.

ما برای شناخت «شاهراه خراسان» ناچار هستیم به کتاب‌هایی که در قرون اوّلیّه‌ی اسلامی، به زبان عربی نوشته شده و در گذشته آن‌ها را «بُلدان» یا «مسالک و ممالک» می‌نامیدند، مراجعه کنیم. بسیاری از این کتاب‌ها برای اوّلین بار در شهر لَیدِن[1] در هلند، در نیمه‌ی دوم قرن نوزدهم میلادی، به چاپ رسیده است. این کار بزرگ توسط یک خاورشناس هلندی به نام «میخائیل یان دخویه»[2] در چاپخانه‌ی بریل[3] انجام شده است. چاپخانه‌ی بریل، در اصل یک مؤسسه‌ی انتشاراتی بزرگ بود که کار مطالعات انتقادی روی متون قدیمی را هم، با به کار گرفتن گروهی از دانشمندان خبره، انجام می‌داد. پس از آن در سال‌های نیمه‌ی اوّل قرن حاضر، تعدادی از این کتاب‌ها به وسیله‌ی اساتید، ویرایش‌گران، مصحّحین و مترجمانِ آگاه به تاریخ و جغرافیای تاریخی به زبان فارسی ترجمه شد. البتّه ما برای اطمینان و تطبیق و گریز از اشتباهات مترجمان، علاوه بر ترجمه فارسی، باید به متن اصلی هم مراجعه کنیم و در صورت نیاز، تحقیقات میدانی هم انجام دهیم.

کسانی که می‌خواهند خلاصه‌ای از کتاب‌های اصلی و مهّم جغرافیای تاریخی ایران را، بدون مراجعه به متون عربی یا ترجمه‌ی آن‌ها بخوانند، می‌توانند ترجمه‌ی فارسی کتاب «جغرافیای تاریخی سرزمین‌های خلافت شرقی» را مطالعه کنند. این کتاب در سال 1337 توسط آقای محمود عرفان ترجمه شده و چاپ نهم آن در سال 1393 به بازار آمده است.

«گای لسترنج»[4]، در کتاب «جغرافیای تاریخی سرزمین‌های خلافت شرقی»[5]، در مورد این جادّه، در چند جا، نکات مهّمی بیان کرده است. او منابع اصلی را که در قرون اوّلیه پس از اسلام، به زبان عربی، درباره‌ی تاریخ و جغرافیای سرزمین‌های تحت سلطه‌ی خلافت عباسی نوشته شده، مطالعه کرده و خلاصه‌ی آن‌ها را در این کتاب آورده است. کتاب او در سال 1905 (1284)، یک سال پیش از صدور فرمان مشروطیت، نوشته شده است. لسترنج زبان‌های فارسی و عربی را آموخت و سه سال در ایران زندگی کرد. تصور کنید که یک نفر در انگلستان به دنیا آمده، در جوانی به خاطر آشنایی با شاهنامه‌ی فردوسی، عاشق زبان فارسی می‌شود و به همین خاطر به ایران سفر می‌کند و با تاریخ و جغرافیای ایران آشنا می‌شود و شروع به ترجمه از زبان فارسی به انگلیسی می‌کند. آیا این نمونه، که شبیه آن فراوان است، ما را وا نمی‌دارد که اندکی از این پشتکار درس بگیریم و تلنگری به تاریخ کشور یا استان خود بزنیم... به هرحال لسترنج در ادامه‌ی کار خود به سراغ متون و منابع اصلی تاریخ و جغرافیای تاریخی دنیای اسلام رفت و چندین کتاب تألیف کرد که یکی از آن‌ها، کتاب «جغرافیای تاریخی سرزمین‌های خلافت شرقی» بود. جالب این است که او در سال 1912 نابینا شد و تا 21 سال بعد که از دنیا رفت، از پا ننشست و در همان حال زبان اسپانیایی را هم یاد گرفت و چندین کتاب دیگر هم نوشت.

لسترنج در فصلِ اوّل کتاب خود، در مورد جادّه‌ی خراسان چنین آورده است: «معروف‌ترین شاهراه‌ها جادّه‌ی بزرگ خراسان بود که به شرق می‌رفت و پایتخت را به شهرهای ماوراءالنهر در حدود چین متّصل می‌ساخت. شاید این جادّه بیش از جادّه‌های دیگر از شرح و بسط و وصف جغرافی‌نویسان بهره‌مند شده باشد. این جادّه از دروازه‌ی خراسان در خاور بغداد شروع می‌شد و از صحرا گذشته، از پل‌های مستحکمی که بر روی رودخانه‌ها ساخته بودند، عبور می‌کرد تا به «حلوان»، پای گردنه‌ای که از آن‌جا به کوه‌های ایران می‌رسید، منتهی می‌گردید. و در این‌جا به ایالت جبال وارد می‌شد. و پس از عبور از یک سربالایی تند، به کرمانشاه مرکز کردستان می‌رسید. و ایالت جبال را با خطی مُوَرّب درنوردیده، به سمت شمال خاوری می‌رفت و از همدان نیز می‌گذشت تا به ری می‌رسید... شاهراه بزرگ خراسان هنوز هم راه پستی و چاپاری ایران است... از حوالی کرمانشاه راهی به سمت شمال می‌رفت تا به تبریز و شهرهایی که در ساحل دریاچه‌ی رضائیه بودند، می‌رسید.» (لسترنج، 1393: 10 و 11)

لسترنج در ادامه‌ی توضیحات خود در مورد شاهراه خراسان، در فصل‌های مربوط به جبال، نیز می‌نویسد: «... کامل‌ترین شرح قدیمی که از شاهراه خراسان در دست ماست، شرحی است که «ابن‌رُسته» در آخر قرن سوم نوشته و شاهراه مزبور را، منزل به منزل با ذکر رودها و پل‌هایی که از روی آن‌ها می‌گذرد و ارتفاعات و سراشیبی‌ها و پیچ و خم‌های جادّه و قریه‌ها و دهکده‌های سر راه، وصف کرده است. چهار شرح قدیمی دیگر هم از این جادّه‌ی بزرگ در دست است که آخرین آن‌ها شرحی است که «مقدسی» نوشته و مسافت‌ها را بر حسب تعداد منز‌ل‌های هر راه ذکر کرده است.

پس از هجوم مغول و استقرار سلسله‌ی ایلخانان در ایران، سلطانیه[6] پایتخت ایران شد و از این‌رو مرکز شبکه‌ی راه‌ها نیز گردید و به این جهت است که حمدالله مستوفی در شرح راه‌ها، به جای این‌که از بغداد شروع کرده به طرف مشرق برود، برعکس از سلطانیه شروع کرده، به طرف مغرب رفته است. از حلوان تا همدان (که نسبت به راه قدیم معکوس است)، همه‌ی مراحل و منازل، در هر دو صورت، یکی است... از حوالی کرمانشاه از دامنه‌ی کوه سن‌سمیره[7]، راهی که به مراغه در آذربایجان و به سمت شمال می‌رود، از شاهراه خراسان منشعب می‌شود و اوّل از دینور گذشته، از آن‌جا به سی‌سر[8] و از آن‌جا به حدود ایالت جبال می‌رود.... از کرمانشاه و از کنگوار و از همدان، راه‌هایی از سمت راست آن جدا شده، به جنوب خاوری امتداد یافته به نهاوند و از آن‌جا، و نیز از همدان، از طریق بروجرد به کرج ابودلف[9] می‌رفت و به اصفهان منتهی می‌شد...» (لسترنج، 1393: 247-246)

همان‌طور که لسترنج نیز اشاره کرده است، کامل‌ترین شرح را در مورد شاهراه خراسان، «ابن‌رُسته» نوشته است. او بیش از همه‌ی جغرافی‌دانان و سفرنامه‌نویسان و صاحبان کتاب‌های مسالک و ممالک از مکان‌ها و مواضع طبیعی این جادّه نام برده است. در این مورد «ابودلف» در جایگاه بعدی قرار دارد. ویژگی خاصی که در کتاب «اعلاق النفیسه»ی «ابن‌رُسته» وجود دارد، اشاره به عوارض جغرافیایی زمین در مسیر جادّه است که در تشخیص درست و مکان‌یابی شهرها و قریه‌ها و پل‌های مورد اشاره به ما کمک می‌کند.

کتاب اعلاق‌النفیسه در حدود سال 290 هجری، به زبان عربی تألیف شده است. آن‌چه که از این کتاب مانده و دخویه آن را به چاپ رسانده است، در واقع جلد هفتم کتاب است که در سال 1892 در شهر لیدنِ هلند، در چاپخانه‌ی بریل به چاپ رسیده است. (بیات، 1392: 114). ترجمه‌ی آن هم توسط دکتر «حسین قره‌چانلو» به فارسی انجام شده است. کیفیت چاپ عربی آن، با توجه به گذشت بیش از یک قرن، در مقایسه با پیشرفت صنعت چاپ، ضعیف است و به دلیل این‌که رسم‌الخط عربی آن فاقد اعراب‌گذاری است، خواننده را دچار رنج و سختی می‌کند. صفحات 164 تا 167 آن اختصاص به توصیف جادّه‌ی خراسان در کرمانشاهان دارد که در این‌جا به شرح مطالب آن می‌پردازیم. مبنای بررسی و ترجمه چاپ عربی است، لیکن ترجمه‌ی فارسی دکتر قره‌چانلو[10] نیز خوانش و با متن عربی و ترجمه‌ی نگارنده‌ی این سطور، مقایسه شده است.

 

مطالب کتاب «اعلاق النفیسه» در مورد شاهراه خراسان

ابن‌رُسته مطالب خود را در مورد جادّه‌ی خراسان از بغداد شروع کرده است. نهروان، دیر تیرمه (دیربازما)، دسکره، جلولا، جَبلتا، هارونیه و خانقین، منازل بین راه، پیش از رسیدن به قصرشیرین، بودند که در این‌جا، از تفصیل موضوع در مورد آن‌ها درمی‌گذریم.

 

1-خانقین

خانقین، نزدیک‌ترین شهر به مرز کنونی ایران، در مسیر جادّه‌ی خراسان، است. ابن‌رُسته به پل خانقین اشاره می‌کند و می‌گوید: «آن‌جا رودخانه‌ای پهناور است که روی آن پلی بزرگ با گچ و آجر ساخته‌اند که دارای چندین طاق است.» ابن‌رُسته، هیچ توضیحی در مورد نام رودخانه‌ای که از زیر پل عبور می‌کند، نداده است و حتی به نام آن نیز اشاره نکرده است. این پل، روی رودخانه‌ی الوند[11] قرار داشته است. اکنون نیز، در ورودی شهر خانقین، پلی تاریخی قرار دارد که دارای چندین دهنه است.

مسافت بین خانقین و قصرشیرین، به گفته‌ی ابن‌رُسته، 6 فرسخ است که در زمین همواری طی می‌شود که در بعضی جاها، جادّه فراز و نشیب دارد. او به قریه‌ای بین خانقین و قصرشیرین به نام «سوامردان» اشاره می‌کند. من این نام را در کتاب‌های دیگر ندیده‌ام. پس از سوامردان، جادّه وارد وادی حلوان[12] می‌شود. موقعیت سوامردان با حوالی «خسروی» مطابقت دارد. ، زیرا این راه نزدیک‌ترین و راست‌ترین مسیر بین خانقین و قصرشیرین است و چون مانع طبیعی قابل توجهی در آن وجود ندارد، دلیلی نداشته است که مسافران راه خود را طولانی کنند و مسیر را دور بزنند. ابن‌رُسته در مورد بقیه‌ی مسیر تا قصرشیرین توضیحی نداده است.

  

2-قصرشیرین

ابن‌رُسته از «قصرشیرین» به عنوان «قریه»ای نام می‌برد که در زمین هموار قرار گرفته است و دیواری از سنگ در پیرامون آن کشیده شده است و در آن‌جا ایوانی بزرگ و باشکوه، با گچ و آجر، ساخته شده که در گرداگرد آن حجره‌هایی وجود دارد که به یکدیگر راه دارند و در آن‌ها درهایی به ایوان باز می‌شود. ایوان دارای سکویی است که با سنگ‌های مرمرِ تخت فرش شده است.

این ایوان از بین رفته است، سنگ‌های کف سکو نیز وجود ندارد. لیکن هنوز آثاری از  سازه‌ی ایوان که کانال‌هایی از زیر آن عبور می‌کند، در حومه‌ی شرقی شهر قصرشیرین، به نام «عمارت خسرو» (حاج قلعه‌سی) دیده می‌شود.

 

3-از قصرشیرین به شهرزور

از قصرشیرین راهی به طرف «شهرزور»[13] وجود داشته است. این راه تا روستای «دیرکان» که در منابع دیگر «دیزکُران» نیز گفته شده، دو فرسخ بوده است و از آن‌جا تا شهرزور 18 فرسخ[14]. مرکز ولایت شهرزور، شهری بوده است با نام فارسیِ «نیم-از-راه». در گذشته فاصله‌ی بین مدائن تا آتشکده‌ی «شیز»[15] را به دو نیمه تقسیم می‌کردند که شهر «نیم-از-راه» در نیمه‌ی راه قرار داشت.

 

4-از قصرشیرین به حلوان[16]

به گفته‌ی ابن‌رُسته، «‌از قصرشیرین تا حُلوان 5 فرسخ است و جادّه دارای پستی و بلندی است و در طرف راست رودخانه‌ای می‌گذرد که در کناره‌های آن بوته‌های خرزهره روییده. در طرف چپ کوهی متّصل به کوه حلوان قرار دارد که دو نهر[17] از آن جاری است.»

گفته‌ی ابن‌رُسته، در مورد وجود کوه و دو نهر جاری شده از آن، در طرف چپ جادّه، با جغرافیای طبیعی منطقه مطابقت ندارد، زیرا در طرف چپ جادّه‌ی قصرشیرین به سرپل‌زهاب، تا مسافتی زمین‌های پست بین دو رودخانه‌ی «الوند» و «قوره‌تو» با شیب کم، پس از آن بلندی‌های کم‌ارتفاع «قراویز» و در ادامه زمین‌های کشاورزی حومه‌ی سرپل قرار دارد که به «دشت زهاب» متصل است.

او در ادامه می‌نویسد که: «گفته می‌شود آن دو نهر به یکی از پادشاهان تعلق داشته ‌است که در یکی از آن‌دو شراب و در دیگری آب می‌ریختند. آن دو نهر در یک حوض سنگی به هم می‌پیوستند که سطح آن نیز با تخته‌سنگ‌های مرمر فرش شده و حوض روبروی ایوان قرار گرفته بود.»

این توضیحات رنگ و بوی افسانه دارد و در منابع دیگری همچون «بُلدانِ ابن‌فقیه» هم آمده و «یاقوت» نیز آن‌را بازگویی کرده است و پژوهشی جداگانه می‌طلبد که باید در جای خود به آن پرداخت.

ابن‌رُسته دوباره به «دیرکان» اشاره می‌کند و می‌گوید: «پس به قریه‌ای می‌رسی که به آن دیرکان گفته می‌شود.» او در این‌جا چنان از دیرکان حرف می‌زند که انگار در مسیر قصرشیرین به حلوان قرار دارد، نه در مسیر شهرزور. ممکن است این قریه در محل یک سه‌راهی قرار داشته که از یک راه به حلوان و از راه دیگر به شهرزور می‌رفته است. احتمال دارد همان سه‌راهی باشد که اکنون از روستای «قره‌بلاغ»، از طریق دشت زهاب، به «ازگله» می‌رود. 

سپس می‌گوید که: «پس در درّه‌ای بین دو کوه می‌روی تا به رودخانه‌ای می‌رسی که روی آن پلی قرار دارد. پس از آن عبور می‌کنی و به حلوان می‌رسی.» با این توصیف مشخص می‌گردد که شهر حلوان در طرف شرق «پل» قرار داشته، پلی که روی رود «الوند» ساخته شده. اکنون نیز رود الوند از داخل شهر سرپل‌زهاب عبور می‌کند و پلی روی رودخانه قرار دارد و اگر جادّه تغییر مسیر نداده باشد، این پل جدید باید در همان جایی ساخته شده باشد که پل نام‌ برده شده توسط ابن‌رُسته قرار داشته است. در این مورد، بد نیست گفته شود که رود الوند پس از عبور از این پل از جنوب شهر  سرپل‌زهاب به طرف قصرشیرین می‌رود و تا رسیدن به آن‌جا، در هیچ‌جای دیگر، جادّه را قطع نمی‌کند و منظور ابن‌رُسته از پل، نمی‌تواند پل دیگری در جایی خارج از شهر کنونی سرپل ذهاب باشد، مگر این که مسیر جادّه را از جای دیگری در نظر بگیریم که فرض غیرلازمی است.

  

5-حُلوان.

ابن‌رُسته، در مورد شهر «حلوان» توضیح زیادی نداده است: «حلوان شهری هموار و کوهستانی و دارای خیر فراوان است.» با توجه به قرار داشتن حلوان در شرق پل الوند و این جمله که ابن‌رُسته می‌گوید حلوان شهری هموار و کوهستانی است، می‌توان نتیجه گرفت که حلوان در زمین هموار دامنه‌ی کوه، در ضلع شمالی شهر کنونی سرپل‌زهاب، جایی بین سنگ‌نگاره‌ی تاریخی «آنوبانی‌نی» و «دخمه‌ی داوود» قرار داشته است.

 

6-حلوان تا مای‌درواستان.

ابن‌رُسته می‌نویسد: «از حلوان تا مای‌درواستان 4 فرسخ است. اگر از حلوان به طرف مای‌درواستان برویم، ابتدا به قریه‌ای به نام سراب می‌رسیم که در پایین «گردنه»[18] قرار دارد. جادّه در فاصله‌ی حلوان تا سراب از زمین هموار می‌گذرد.» او ادامه می‌دهد که «در درّه‌ی حلوان پلی قرار دارد که از روی آن عبور می‌کنیم.» اگر منظور ابن‌رُسته از «درّه‌ی حلوان»، در این قسمت، دشت پاتاق باشد، این پل باید روی «رود پاتاق» قرار گرفته باشد. احتمالاً در همان جایی که اکنون روستای «پل ماهیت» قرار دارد و در آن‌جا جادّه از روی پل عبور می‌کند. به نام روستا هم توجه کنید. به این دلیل گفته شد منظور ابن‌رُسته از «درّه‌ی حلوان»، دشت پاتاق است که بلافاصله اضافه می‌کند که پس از عبور از پل، از گردنه بالا می‌رویم. او از «طاق گرا» حرف می‌زند: «در وسط گردنه طاقی وجود دارد که از سنگ ساخته شده و با مرمر مفروش است. در روی طاق دو درخت پسته وجود دارد.» و ادامه می‌دهد که پس از آن به سفر ادامه می‌دهیم تا قلّه‌ی گردنه و از آن‌جا به «مای‌درواستان» فرود می‌آییم.

بر اساس نوشته‌های دیگر جغرافی‌دانان مانند ابودلف، می‌توان مکان «مای‌درواستان» را حدس زد. لیکن چون در این‌جا ابن‌رُسته سخنی در این مورد نگفته، از این موضوع درمی‌گذریم.

  

7-مای‌درواستان تا مرج‌القلعه (کرند)

ابن‌رُسته ادامه می‌دهد که: «از مای‌درواستان تا مرج‌القلعه 6 فرسخ است که جادّه از وسط درّه‌ای جنگلی و پر درخت می‌گذرد.» و جمله‌ای بسیار جالب در مورد این درّه می‌گوید: «آن درّه، گذرگاهی ترسناک و کمین‌گاه کردان است.» در مسیر گردنه‌ی پاتاق تا سرمیل که ابن‌رُسته توصیف کرده، جادّه بسیار پرپیچ و خم است که اگر پیچ‌ها را در نظر بگیریم، می‌توان بر اساس فاصله‌ی مای‌درواستان (6 فرسخ) تا مرج‌القلعه،  جای مای‌درواستان را دقیق‌تر تعیین کرد. با این فرض که مرج‌القلعه را با ملاک قرار دادن نظریه‌های دانش‌پژوهان، شهر «کرند» بدانیم. ابن‌رُسته می‌نویسد که «درّه به مرج‌القلعه منتهی می‌شود که قلعه‌ای باعظمت و استوار است.»

 

8- از مرج‌القلعه تا زبیدیّه.

ابن‌رُسته می‌نویسد که: «از مرج‌القلعه تا زبیدیّه 7 فرسخ است.» و از مرج‌القلعه تا «قصر یزید» 4 فرسخ. پس قصر یزید تقریباً در نیمه‌ی راه بین مرج‌القلعه و زبیدیّه قرار دارد. او همچنین از «گردنه‌»ای نام می‌برد که بین قصر یزید و زبیدیّه قرار گرفته است و چنان در مورد آن توضیح می‌دهد که انگار گردنه بلافاصله پس از قصریزید شروع می‌شود: «به قریه‌ای می‌رسی که به آن قصریزید گفته می‌شود ... پس از آن‌جا از گردنه بالا می‌روی» در این‌جا یک ابهام وجود دارد. در فاصله‌ی 4 فرسخی مرج‌القلعه یا دورتر یا نزدیک‌تر، با فرض این که مرج‌القلعه، همان شهر کنونی کرند باشد، گردنه‌‌ای وجود ندارد که ما از روی آن، محل قصریزید را پیدا کنیم، امّا در آن فاصله، روستای خسروآباد کنار جادّه قرار گرفته است و در همان‌جا در مسیر جادّه،‌ پیچی با شیب صعودی کم وجود دارد که دشت کرند را به دشت اسلام‌آباد متصل می‌کند.

 در آن حدود شهری به نام «طزر» وجود داشته است که «ابودلف»، «استخری» و «مقدسی» از آن نام برده‌اند و در بعضی منابع تاریخی، مانند «تاریخ طبری»، هم نام آن آمده است، امّا ابن‌رُسته از آن‌جا نام نبرده است، به همین دلیل گمانه‌هایی نزد دانش‌پژوهان وجود دارد که ممکن است قصریزید همان طزر باشد.

امّا احتمال دیگری نیز می‌توان داد و آن این است که اگر مسافت‌ها را در نظر نگیریم و وجود گردنه را مبنا قرار دهیم، اوّلین گردنه‌ی قابل توجه، پس از عبور از کرند، گردنه‌ی حسن‌آباد است. ابن‌رُسته هم در این مورد می‌نویسد که: «راه از بین کوه‌ها و قریه‌های متصل به هم می‌گذرد تا به پایین گردنه می‌رسد.» در این صورت قصریزید باید در جایی نرسیده به گردنه باشد و زبیدیّه در پایین گردنه در دشت حسن‌آباد و احتمال این که همان روستای حسن‌آباد باشد وجود دارد. ابن‌رُسته در این مورد هم جمله‌ای دارد که نشان می‌دهد فاصله‌ی زبیدیّه از گردنه چنان اندک بوده است که قابل ذکر نبوده: «به طرف زبیدیّه از بالای گردنه به پایین می‌آیی...»

 او به قریه‌ای به نام «آخُرین» هم اشاره دارد که در پایین گردنه، پیش از رسیدن به قصریزید، قرار داشته: «نزدیک گردنه قریه‌ای هست که به آن «آخُرین» گفته می‌شود که از ساخته‌های خسروان ایران است و ساکنان آن قومی از کردان هستند و در آن‌جا آتشکده‌ای وجود دارد که مجوس به آن احترام بسیار می‌گذارند و پی در پی از دورترین سرزمین‌ها به زیارت آن‌جا می‌شتابند. پس از آن‌جا به قریه‌ای می‌رسی که قصریزید نام دارد.» در پاورقی متن عربی، به ضبط دیگری از «آخُرین»، به شکل «آذرخُرین» اشاره شده که «خُور» در زبان کُردی به معنی «خورشید» است و «آذرخُورین» را می‌توان «آتش خورشیدی» معنی کرد.

 

9- از زبیدیّه تا قرماشین.

متن عربی کتاب اعلاق‌النفیسه، در این قسمت ظاهراً افتادگی دارد و توصیف قسمتی از جادّه که مربوط به از زبیدیّه تا قرماشین است، از بین رفته و از جایی ادامه پیدا می‌کند که مبدأ آن مشخص نیست. این مبدأ باید همان زبیدیّه باشد. زیرا فاصله‌ی آن، مانند جایی که نام آن در متن از قلم افتاده، تا قرماشین 8 فرسخ است و جغرافی‌دانان دیگر چون ابن‌خرداذبه، قدامه، استخری، ابن‌حوقل و ... همه همین عدد را، برای بیان فاصله‌ی زبیدیّه تا قرماشین ذکر کرده‌اند،[19] ابن‌رُسته در ادامه نوشته است: «به طرف زبیدیّه از بالای گردنه به پایین می‌آیی... تا قرماشین 8 فرسخ است که جادّه از بین دو کوه‌ و قریه‌های متّصل به هم می‌گذرد و فراز و نشیب دارد تا منتهی می‌شود به دشتی به نام «بُوزنه» و سفر در درّه‌ای بین دو کوه ادامه دارد تا به قرماشین ختم می‌شود.»

«...عبور از بین دو کوه...»، شباهتی دارد با عبور از گردنه‌ی «چوارزَوَر» (چهارزَبَر) که منتهی می‌شود به دشت «مایَ‌شت» (ماهیدشت)، که شاید همان «بوزنه» باشد. این واژه نیز روشن نیست که ضبط درستی داشته است یا نه. پس از آن درّه‌ی بین دو کوه که به قرماشین ختم می‌شود، می‌تواند درّه‌ی «توه لطیف» و «حاجی عزیز» و گردنه‌ی «عین‌الکش» باشد.

ابن‌رُسته، از معدود افرادی است که نام شهر کرمانشاه را به صورت «قرماشین» آورده است. او هیچ توضیحی در مورد کرمانشاه نداده. فقط می‌نویسد که «شبدیز» در 3 فرسخی کرمانشاه قرار دارد. منظور او از شبدیز، «طاق‌بستان» است. جغرافی‌دانان در گذشته طاق‌بستان را «شبدیز» یا «شبداز» می‌نامیدند. فاصله‌ی طاق‌بستان تا کرمانشاه که در این آثار بیان شده، معیاری برای تعیین موقعیت جغرافیایی شهر در گذشته است. او توضیحی مختصر و نه چندان دقیق در مورد طاق بزرگ می‌دهد و درمی‌گذرد. نکته‌ی جالب در مورد این توضیح، اشاره‌ی او به پله‌های سنگی کنار طاق است.

 

10-از قرماشین (کرمانشاه) تا دکّان.

ابن‌رُسته می‌نویسد که: «از قرماشین تا دکّان 6 فرسخ است.» دکّان (سکو)، از منازل مهّم بین راه بوده است که در منابع دیگر به آن اشاره شده است. ابن‌رُسته ادامه می‌دهد که: «جادّه در زمین هموار قرار دارد تا به پلی می‌رسد که بر رودخانه‌ای بنا شده.» این پل مشخص نیست که روی رودخانه‌ی قره‌سو بوده یا گاماسیاب، زیرا اشاره‌ای روشن در این زمینه وجود ندارد.[20] می‌توان این فرض را کرد که این رودخانه «قره‌سو» بوده است، زیرا پس از آن به رودخانه‌ی بزرگی اشاره می‌کند که باید «گاماسیاب» باشد. او می‌نویسد که: «از پل عبور می‌کنیم و به طرف «خیاوین» می‌رویم.» ابن‌رُسته روشن نکرده که خیاوین چگونه جایی است و کسی جز او از آن‌جا نام نبرده. بعد می‌نویسد که: «از آن‌جا به کوه بِهستون می‌رویم. در دامنه‌ی کوه رودخانه‌ی بزرگی وجود دارد که در کنار آن چشمه‌ی آبی هست که پنج سنگ آسیاب را می‌گرداند. از جادّه که سنگ‌چین شده می‌گذریم تا به ابی‌ایّوب می‌رسیم که هنگام غروب سایه‌ی کوه بهستون بر آن می‌افتد. پس از آن به سفر ادامه می‌دهیم تا به دکّان برسیم» کسی که از دامنه‌ی کوه بیستون به ابی‌ایّوب و دکّان می‌رود، در این مسیر باید از رود گاماسیاب و پل آن عبور کند. ابن‌رُسته، نامی از پل، که حالا به «پل شاهی» یا «پل خسرو» معروف است، نبرده. تنها از جادّه‌ی سنگی نام برده که از بیستون به آن‌جا می‌رود. احتمال دارد چون پل قسمتی از جادّه سنگی را تشکیل می‌داده، ابن‌رُسته لازم ندیده که از پل به طور جداگانه نام ببرد، بقایای جادّه‌ی سنگی در دو طرف پل، هنوز هم به طول چند کیلومتر وجود دارد. (مرادی،1382: 108) منظور ابن‌رُسته از «چشمه‌ی آب»، به احتمال زیاد، چشمه‌ی بیستون، نزدیک کتیبه‌ی داریوش است. احتمال ضعیفی هم هست که منظور او آب «نُژوی‌وران» باشد.

 

11-دُکّان (سکو)

ابن‌رُسته در توضیح مختصری در مورد «دکّان» می‌نویسد: «آن بنا از ساخته‌های خسروان است که با گچ و آجر ساخته شده و سکویی است از سنگ که چهارصد ذراع در چهارصد ذراع طول اضلاع آن است که با مرمر فرش شده و اطراف دکّان نهری جاری است که کشتزارهای اطراف را آب می‌دهد.

از این ساختمان اثر چشمگیری به جا نمانده است. مستشرقین در مورد مکان آن در خرابه‌های نزدیک روستای «تخت شیرین» بررسی‌هایی کرده‌اند. نگارنده که چند سال پیش همراه آقای «اله‌مراد کرمی»، عکاس و فیلمبردار به آنجا رفتیم، تخته‌سنگ بزرگی را در کنار جادّه دیدیم که گویا تنها اثر باقیمانده از «دکّان» است. ابودلف بدون این که از «حسنویه‌ی کرد» نام ببرد، در سفرنامه‌ی خود اشاره دارد که سنگ‌های به کار رفته در دکّان، توسط او برای ساختن قلعه‌ی سرماج به کار رفته است. (ابودلف،1354: 64-63)

 

12-از دکّان تا نهاوند.

جادّه‌ی اصلی کرمانشاهان به همدان، که در حال حاضر جادّه‌ی اصفهان در «سه‌راهی نهاوند»، در شرق گردنه‌ی بیدسرخ از آن جدا می‌شود، در گذشته، در قسمتی که از بیستون تا جنوب صحنه قرار گرفته است، بر خلاف زمان حاضر، از دست راست رودخانه‌ی گاماسیاب عبور می‌کرد. در ابتدا در نزدیکی بیستون از طریق یک پل، به احتمال قوی همان پل خسرو کنونی، که هنوز بقایای آن وجود دارد، به قریه «ابی‌ایّوب» (با ایّوب) و دکّان می‌رفت و از آن‌جا تا جایی در جنوب صحنه، از دست راست رودخانه رد می‌شد. حوالی جادّه‌ی روستاهای سرآسیاب و سیاه‌چقا، که مسیر گاماسیاب از جنوب به طرف شمال متمایل می‌شود، از «پل نعمان» (قنطره النعمان) عبور می‌کرد و به آن‌طرف گاماسیاب می‌رفت. طوری که دیگر پس از آن این رودخانه در مسیر جادّه قرار نداشت.  

ابن‌رُسته در این زمینه می‌نویسد: «کسی که قصد رفتن به نهاوند و اصفهان را دارد، در طرف راست از دکّان به ماذران و پس از آن به نهاوند می‌رود.» او نمی‌گوید که ماذران و جادّه‌ای که از آن‌جا به نهاوند می‌رفت در کدام حاشیه‌ی رودخانه‌ی گاماسیاب بوده است. آیا جادّه‌ی نهاوند، پیش از رسیدن به پل نعمان، از شاهراه خراسان جدا می‌شده یا پس از آن. و در حالت اوّل تا کجا از حاشیه‌ی راست رودخانه به مسیر خود ادامه می‌داده و در کجا از پل دیگری عبور می‌کرده. چون در هرحال مسافری که از سمت راست رودخانه‌ی گاماسیاب، یعنی ساحل جنوبی آن به طرف نهاوند می‌رود، باید در جایی از طریق یک پل از رودخانه به ساحل شمالی در سمت چپ برود. به احتمال بسیار زیاد این پل همان پل نعمان بوده است. ابودلف نیز پس از ذکر داستانی خیالی در مورد پل نعمان اشاره کرده است که پس از عبور از پل به «دستجرد» و «ولاشجرد» و از آن‌جا به «ماذران» می‌رویم. (ابودلف،1354: 65-64) لازم به ذکر است که واژه‌ی «ماذران» احتمال دارد همان «مادر» در زبان فارسی کنونی باشد که به صورت جمع آمده است.

 

13- از دکّان تا قصراللُصوص (کنگاور).

ابن‌رُسته در مورد مسیر دکّان تا کنگاور می‌نویسد: «از دکّان تا قصراللصوص 7 فرسخ است که جادّه در میان فراز و فرود کوه‌ها می‌گذرد تا به پل نعمان و قریه‌ی نعمانیه می‌رسد.» به نظر می‌رسد با این توضیح جادّه از جنوب دشت چمچمال عبور می‌کرده که پستی و بلندی بیشتری دارد و در جنوب صحنه، پس از عبور از پل نعمان، به طرف شمال شرقی و گردنه‌ی بیدسرخ می‌رفته، چون پس از این مطلب می‌افزاید که جادّه: «پس از آن به طرف گردنه‌ی ماذران می‌رود. و در طرف چپ کشتزارهای دیم وجود دارد.» با این توصیف باید این‌طور نتیجه بگیریم که ماذران، در پای گردنه بوده و احتمال دارد روستای «سراب بیدسرخ« باشد. ابودلف نیز اشاره کرده است که در آن‌جا دریاچه‌ای وجود دارد (ابی‌دلف،1970: 64-63)[21]. شاید هم در آن طرفِ گردنه در نزدیکی سه‌راهی کنونی نهاوند، در محدوده‌ی سراب «ده‌لُر» (سراب ماران) و در مسیر آن‌جا بوده است، چون بیش‌تر از ماذران به عنوان جایی در مسیر نهاوند نام برده‌اند، تا در مسیر مشترک نهاوند و کنگاور. از طرف دیگر ابن‌رُسته، در ادامه می‌نویسد: «و از گردنه به طرف انتهای درّه پایین می‌آییم و از پلی عبور می‌کنیم تا به قصراللصوص می‌رسیم.» که این مطلب دلالت بر این دارد که ماذران در جایی پیش از بالا رفتن از گردنه بوده است که ابن‌رُسته هنگام پایین آمدن از گردنه به آن اشاره نمی‌کند. پلی که او به آن اشاره دارد، باید پلی باشد روی رودخانه‌ای که از سراب فش و درّه‌ی قره‌گوزولو سرچشمه می‌گیرد و  از غرب کنگاور به طرف گاماسیاب می‌آید و از نزدیکی دهلر می‌گذرد و به گاماسیاب ملحق می‌شود.

 

14-معبد آناهیتا.

توصیف ابن‌رُسته از معبد آناهیتا بسیار کوتاه است: «ایوان خسروان ساخته شده از گچ و آجر مشرف بر قریه‌ و در داخل ایوان حجره‌هایی وجود دارد.»

 

15-قصراللصوص تا خُنداذ

مسیر قصراللصوص تا خُنداذ به گفته‌ی ابن‌رُسته 7 فرسخ است که جادّه پستی و بلندی دارد و این قطعه از راه، به خاطر وجود دزدان و راهزنان که او با تعبیر «صَعالیک»[22] از آن‌ها نام می‌برد، ناامن و خوفناک است. پس از آن جادّه منتهی می‌شود به روستاهای آباد در دشت و کشتزارها و از یک پل عبور می‌کند و در این‌جا ایوانی از بناهای پادشاهان هست که به نام ایوان «صَنج» شناخته می‌شود. پس از آن به طرف خنداذ می‌رود و در طرف چپ خنداذ قریه‌ای هست به نام «اسدآباذ».

با این گفته‌ی ابن‌رُسته مشخص می‌شود که قریه‌ی اسدآباد، در مسیر مستقیم جادّه قرار نداشته است. امّا به جادّه نزدیک بوده است که دیگران هم از آن‌جا، به عنوان قریه‌ای در مسیر شاهراه خراسان نام برده‌اند. خنداذ نیز پیش از گردنه‌ی اسدآباد و در دشت واقع بوده است. ایوان صَنج باید همان بنایی باشد که ابودلف آن را دیده است و از آن به نام «مطبخ کسری» یاد کرده است. (ابودلف،1354: 66)

 

16-خنداذ تا همدان

ابن‌رُسته در مورد گردنه‌ی اسدآباد نیز چند جمله بیشتر ننوشته است که همان نیز جالب است. او می‌گوید که «از خنداذ تا همدان 8 فرسخ است که از گردنه بالا می‌رویم تا به نیمه‌ی آن می‌رسیم. در این‌جا گروهی خرما و پنیر می‌فروشند و در بالای گردنه کاروانسرایی وجود دارد و آ‌ن‌جا همیشه سرما و یخبندان است. پس از آن از گردنه پایین می‌آیم و از پلی عبور می‌کنیم و در پشت درّه قریه‌ای به نام «زعفرانیه» وجود دارد، سپس، از آن‌جا به «ده انگبین»[23] و آنگاه به «همدان» می‌رویم.

در پایان باید یادآور شد که گرچه شرح ابن‌رسته از شاهراه خراسان، از دیگر شرح‌ها بهتر است، امّا جامع همه‌ی دانستنی‌ها در این رابطه نیست و کاستی‌هایی دارد. از جمله به راه‌های فرعی، چون راهی که به ماسبذان و مهرجانقذق و راهی که به دینور می‌رفته است، اشاره ندارد. از مسیری هم که از صحنه عبور می‌کرده، و همچنین از شهر مهّم «طزر» نام نبرده است و توصیف او از شهرها و آثار باستانی کوتاه است و نکات دیگر که بیان آن‌ها ضرورت چندانی ندارد، لیکن با وجود این کاستی‌ها همچنان ارزش بسیاری در پژوهش‌های تاریخی دارد./19 اسفند 1399. غلامرضا بدری.

 

 



پی‌نوشت‌ها:

[1] Leiden

[2] Michael Jan De Goeje

[3] Brill

[4] Guy Le Strange

[5] The Lands of the Eastern Caliphate

[6] . شهر سلطانیه اکنون وجود ندارد، امّا گنبد سلطانیه هنوز باقی است و در 65 کیلومتری جنوب شرقی زنجان، در کنار آزادراه قزوین به تبریز، در طرف چپ جادّه قرار دارد.                                                                                                                                       

 [7]. کوه بیستون. طبری در مورد علت این نامگذاری آورده است که هنگام حمله‌ی اعراب به ایران برای فتح نهاوند، آن‌ها «به کوه بلندی گذشتند که برتر از کوه‌های مجاور بود و یکی از آن‌ها گفت، گویی این دندان سُمَیره است. سمیره یک زن مهاجر بود از تیره‌ی بنی‌معاویه‌بن ضب که دندانی بلندتر از دیگر دندان‌های خود داشت و کوه سن (دندان) سمیره نام گرفت.» (طبری،1383: 5/1971) یاقوت حَمَوی نیز داستان دندان سمیره را نقل می‌کند و می‌نویسد «سن سمیره» کوهی است در طرف چپِ جادّه‌ی خراسان پس از قرمیسین. (حموی، 1397ق: 3/263)

[8] . شهری در نیمه‌ی راه بین کرمانشاهان و آذربایجان. محل دقیق آن مشخص نیست.

[9] . این شهر پس از اسلام از شهرهای مهّم جبال به شمار می‌آمد و اکنون وجود ندارد با توجه به توصیفات حمداله مستوفی در نزه‌‌القلوب، به تصحیح محمد دبیرسیاقی، صفحه 76 باید محل آن را در درّه‌ی شازند و کزاز جستجو کرد. بعضی از دانش‌پژوهان شهر آستانه در غرب شازند را همان کرج ابودلف می‌دانند.

[10] . مطالب مربوط به کرمانشاهان در ترجمه‌ی دکتر قره‌چانلو از کتاب اعلاق النفیسه، در صفحات 193 تا 196 آمده است.

[11] . سرچشمه‌ی اصلی رودخانه‌ی الوند، آبِ «ریجاب» است که پس از فرود از آبشار پیران و خروج از درّه، ابتدا «آب پاتاق» و پس از آن به ترتیب آب‌های «قلعه‌شاهین»، «سراب‌گرم»، «گلین» (دیره)، «چم امام‌ حسن» و «گیلان» (رود تنگاب)، به آن ملحق می‌شوند. رودخانه‌ی الوند در طول مسیر خود از شرق به غرب، پس از عبور از حومه‌ی جنوبیِ شهر قصرشیرین به طرف جنوب تغییر مسیر می‌دهد، از شرق روستای «قلعه‌ سبزی» عبور می‌کند و پس از طی مسافتی دوباره به طرف غرب متمایل می‌شود و از جنوب مرز خسروی وارد خاک عراق می‌شود و مقدار دیگری طی مسافت می‌کند و به طرف شمال تغییر جهت می‌دهد و از جنوب وارد شهر خانقین می‌شود. لسترنج به نقل از «حمداله مستوفی» در این مورد نوشته است: «شعبه‌ی دوم [آب نهروان[ از حدود «گل» و «گیلان» و «گریوه‌ی طاق‌ِ گرا» برمی‌خیزد و در اوّل از یک چشمه‌ی بزرگ بیرون می‌آید. کمابیش ده آسیاگردان می‌باشد و بر حلوان و قصرشیرین و خانقین گذشته با شعبه‌ی دیگر ختم می‌شود...» (لسترنج، 1393: 66). آب‌های دشت زهاب، به حوزه‌ی آبریز رودخانه‌ی «قوره‌تو» می‌ریزند که این رودخانه، از «تنگ حمام» و شمال جادّه‌ی سرپل‌زهاب به قصرشیرین، از شرق به غرب می‌رود و قسمتی از خط مرزی را تشکیل می‌دهد و از ایران وارد عراق می‌شود. در سال‌های اخیر بر روی این آب، سد بسته شده است. 

[12] . امتداد خط مرزی، از خسروی تا جایی که رودخانه‌ی قوره‌تو وارد خاک عراق می‌شود، در سمت شرق و داخل خاک ایران، شکل طبیعی زمین و شیب ناهمواری‌ها، به طرف داخل ایران است و بلندی‌های «آخ‌داخ» (آق‌داغ،کوه سفید)  با ارتفاع 300 متر از سطح دریا، مرز طبیعی و سیاسی و خط افق این ناهمواری‌ها را تشکیل می‌دهد  بر این اساس می‌توان تعبیر ابن‌رُسته را، هنگام عبور مسافر از این مرز طبیعی، به عنوان ورود به «وادی حلوان» درست دانست. این ترکیب را در این‌جا می‌توان به معنی سرزمین یا دشتِ حلوان به کار برد. گرچه می‌شود آن را معادل «درّه‌ی رودِ حلوان» هم دانست، لیکن تعبیر درّه با شکل طبیعی زمین در آن منطقه تناسب کمتری دارد.

[13] . «شهرزور» ولایت وسیعی در جبال است بین «اربل» و «همدان» و و اهل این نواحی همه کرد هستند. (یاقوت حموی: 1397 ق.: 3/376-375)

[14] . در ترجمه‌ی فارسی دکتر قره‌چانلو این فاصله 15 فرسخ ذکر شده است.

[15] . شهر و آتشکده‌ی «شیز» بر اساس بررسی‌های باستان‌شناسان، همان جایی است که در حال حاضر خرابه‌های تخت سلیمان نام دارد و در نزدیکی روستای «تازه‌کند نصرت‌آباد»، در شمال شهر تکاب، در جنوب شرقی استان آذربایجان غربی قرار گرفته است. برای کسب اطلاعات بیشتر در مورد «شیز» رجوع کنید به «معجم‌البلدان یاقوت حموی»، جلد 3، صفحات 385 و 384. همین‌طور ترجمه‌ی «سفرنامه‌ی ابودلف»، صفحات 38 تا 40 و تعلیقات مینورسکی بر سفرنامه از صفحات 97 تا 101. 

[16] . تشابه بین واژه‌های «حلوان» و «اَلوَن» (گویش بومی واژه‌ی الوند) نیز جالب توجه است. یاقوت حموی در معجم‌البلدان «حُلوان» را با ضم حرف اوّل و سکون حرف دوم آورده است و برای آن چند معنی در زبان عربی بیان کرده است.

[17] . در متن عربی، برای رودخانه دو واژه به کار رفته است؛ «نهر» و «واد». نهر برای رودخانه‌ها و کانال‌هایی به کار رفته که به دست بشر کنده شده و واد برای رودخانه‌های طبیعی که در دشت‌ها و درّه‌ها روان هستند و روی آن‌ها پلِ سنگی یا آجری (قنطره) بسته شده است. واژه‌ی «وادی» به طور کلی برای درّه یا دشتِ دارای رودخانه و نیز برای سرزمین استفاده می‌شود.. در جمله‌ی بالا، در متن عربی، از واژه‌ی «نهر» استفاده شده که مترجم محترم به «رودخانه» ترجمه کرده، امّا بهتر بود به نهر یا کانال ترجمه می‌کرد. زیرا، اگر این افسانه را باور کنیم که خسرو، یکی از نعمت‌های بهشتی را، به شکل نهرهای جاری از آب و شراب، یا شیر و عسل، یا ... برای شیرین از کوه جاری کرده است، آنگاه باید این نهرهای بهشتی، کانال‌های سنگی کوتاهی باشند که از دو چشمه، در پای کوه، به باغ یا قصری در فاصله‌ی نزدیک، در دامنه‌ی آن کشیده است. این قصر به احتمال زیاد در جای دیگری بوده است که در این نوشته امکان بحث در مورد آن نیست.

[18] . روشن نیست چرا مترجم محترم، واژه‌ی «عَقَبه» را به «تپه» ترجمه کرده است. ایشان برای همه‌ی گردنه‌های مسیر بجز گردنه‌‌ی اسدآباد، واژه‌ی تپه را به کار برده است.

 [19] . آقای حسین قره‌چانلو، مترجم فارسی کتاب، این قسمت از متن عربی را که افتادگی دارد، با این جمله تکمیل کرده‌اند: «از زبیدیّه تا خوش‌کارش سه فرسنگ، از خوش‌کارش تا قصر عمرو چهار فرسنگ، از قصر عمر تا قرماشین هشت فرسخ است...» در این جمله اشتباهی وجود دارد و آن فاصله‌ی قصر عمر تا قرماشین (قرماسین یا قرمیسین) است. این فاصله را ابن‌خرداذبه و قدامه که از قصر عمر نام برده‌اند، 3 فرسخ نوشته‌اند. عدد 8 که آقای قره‌چانلو در این‌جا به عنوان فاصله‌ی قصرعمر تا قرماشین آورده، همان‌طور که در متن بیان شد، مربوط به فاصله‌ی زبیدیّه تا قرماشین است. این جای‌گذاری متن و درج فاصله‌ی اشتباه ممکن است توسط مترجم فرانسوی (وییِت) یا فارسی صورت گرفته باشد. در این تکه از متن، برخلاف جاهای دیگر، به جای واژه‌ی «فرسخ» از «فرسنگ» استفاده شده است.

[20] . لازم به یادآوری است که مسافری که از طریق شاهراه خراسان به بیستون می‌رفت، یا می‌رود، چون رودخانه‌ی قره‌سو دشت کرمانشاه را از شمال غربی به جنوب شرقی طی می‌کند، صرف‌نظر از این که شهر قرمیسین در کدام جهت رودخانه قرار داشته است، در هر صورت باید یک بار از روی رود قره‌سو عبور کند. لیکن این عبور به شکل واضح در کتاب‌های جغرافیایی و سفرنامه‌های قدیمی بیان نشده است، یا من ندیده‌ام. فقط ابودلف به شکلی مبهم مطالبی در مورد پل‌های مسیر حرکت خود در دشت کرمانشاه و بیستون نوشته است. از سفرنامه‌نویسان عصر صفوی، «پیترو دلاواله» که در زمان شاه‌عباس از مسیر شاهراه خراسان به طرف اصفهان رفته، از «پل قره‌سو» نام برده است.(دلاواله، 1381: 12) 

[21] . در متن عربی سفرنامه‌ی ابودلف چنین آمده است: «... و منها إلی ماذران و هی بُحَیره یخرج منها ماء کثیر...» که مترجم محترم آن را چنین به فارسی برگردانده است: «... از آنجا به ماذران و آن در ناحیه‌ای است که آب زیادی از آن جاری است...» (ابودلف،1354: 65). شاید این اشتباه به سبب تشابه دو کلمه‌ی «بحیره» و «ناحیه» رخ داده باشد.

[22] . جمع «صُعلوک» به معنی فقیر، ضعیف، درویش. کسی که به خاطر گرسنگی و مستمندی دزدی و راهزنی می‌کند.

[23] . «ده انگبین» به احتمال زیاد همان جایی است که طبری در وقایع پس از فتح نهاوند از آن با نام «تپه عسل» (ثنیه العسل) یاد کرده است. او می‌نویسد که: «نعیم با آرایش برفت و نزدیک تپه‌‌ی عسل منزل گرفت. تپه به سبب عسلی که در آن‌جا گرفته بودند، تپه‌ی عسل نام گرفته بود، و این به وقتی بود که فراریان را تعقیب ‌می‌کردند، و فیروزان به تپه رسید که از چهارپایان حامل عسل و چیزهای دیگر پوشیده بود مانع حرکت فیروزان شد و او به کوه زد و اسب خود را رها کرد که دستگیر و کشته شد. (طبری، 1383: 5/1972) لازم به یادآوری است که واژه‌ی «ثنیه» به معنی «پیچ و خم راه» است نه تپه. «عسل» نیز کلمه‌ای عربی است که یک بار نیز در قرآن، سوره‌ی محمّد (ص)، آیه‌ی 15 آمده است. شاید ترجمه‌ی دقیق‌تر «ثنیه العسل» را با توجه به متن بتوان به شکل «پیچ انگبین» آورد. یعنی «درّه و راه روستاییِ پرپیچ و خمی که در اطراف آن‌جا انگبین پرورده می‌شود.»

 

کتاب‌ها:

1- ابن‌رُسته، ابوعلی احمدبن عمر، أعلاق‌ النفیسه، متن عربی، طبع فی مدینه لیدن المحروسه، بمطبعه بریل سنه 1892

2- ابن‌رُسته، ابوعلی احمدبن عمر، أعلاق‌ النفیسه، ترجمه و تعلیق دکتر حسین قره‌چانلو، تهران، مؤسسه انتشارات امیرکبیر، 1365

3- لسترنج، گای، جغرافیای تاریخی سرزمین‌های خلافت شرقی، مترجم محمود عرفان، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، 1393

4- ابودلف، مسعربن مهلهل، سفرنامه، سیّد ابوالفضل طباطبایی، تهران، زوار، 1354

5- ابی‌دلف، مسعربن مهلهل، الرساله الثانیه لابی‌دُلف رحّاله القرن العاشر، نشر و تحقیق بطرس بولغاکوف و أنس خالدوف، ترجمه و تعلیق دکتر محمد منیر مرسی، الناشر علام الکتب ، قاهره، 1970

6- بیات، عزیزاله، شناسایی منابع و مأخذ تاریخ ایران، تهران، امیرکبیر، 1392

7- مرادی، یوسف، سیمای میراث فرهنگی کرمانشاه، سازمان میراث فرهنگی، معاونت معرفی و آموزش، اداره کل آموزش، انتشارات و تولیدات فرهنگی، تهران، 1382

8- طبری، محمّدبن جریر، تاریخ الرسل و الملوک، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران، انتشارات اساطیر، جلد پنجم، 1383

9- حموی بغدادی، شهاب‌الدّین ابی عبدالله یاقوت، المعجم البلدان، (متن عربی، دوره 6 جلدی)، بیروت، دارصادر، 1397 ه.ق.

10- دلاواله، پیترو، سفرنامه، ترجمه دکتر شعاع‌الدّین شفا، 1348، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران.

11- جُرّ، خلیل، فرهنگ عربی-فارسی لاروس، دوره دو جلدی، (ترجمه کتاب المعجم العربی الحدیث)، مترجم سید حمید طبیبیان، تهران، انتشارات امیرکبیر، 1363

12- مستوفی قزوینی، حمدالله‌بن ابی‌بکر، نزه‌القلوب، تصحیح محمد دبیر سیاقی، تهران، 1336 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 



:: بازدید از این مطلب : 47
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : شنبه 23 مرداد 1400 | نظرات ()
نوشته شده توسط : غلامرضا بدری

سفر به روستای سرماج

 

 

دشت چمچمال از دیرباز اهمیّت تاریخی فراوانی داشته است سوای آنچه که در محوطه‌ی تاریخی بیستون به‌ جای مانده و همگان کمابیش آن‌جا را دیده و از آن آثار آگاهی دارند، دشت وسیعی که در جنوب کوه باستانی و مقدس بیستون وجود دارد نیز شاهد حوادث تاریخی فراوانی پیش و پس از اسلام بوده است. از نظر جغرافیایی آب و هوای مناسب و عبور رود عظیم «گاماسیاب» و شاخه‌های آن مانند «دینورآب»، از این جلگه شرایط محیطی مناسبی برای آبادانی فراهم نموده است.

در این‌مجال قصد آن نیست که به رویدادهای تاریخی پرداخته شود. اما لازم است بعضی از نکات مهم عنوان شود، از جمله اشاره به وجود قصری در جنوب رود گاماسیاب؛ نزدیک سرماج، در دوره‌ی ساسانیان که مانند تخت‌جمشید و معبد آناهیتا بر روی سکوی سنگی بزرگی بنا شده بود و در کتاب‌هایی مانند «بلدان» از «ابن‌فقیه»، و «معجم‌البلدان» از «یاقوت حموی» و «اعلاق نفیسه» از «ابن‌رسته» از آن به نام «دکان» یاد شده است (روستای «باایوب» که «ابودلف» آن‌جا را دیده و در سفرنامه‌ی خود نکاتی در مورد آن‌جا آورده است. ) و نکته‌ی دوم این‌که احتمال دارد شکارگاه خسروپرویز که در دیواره‌های طاق بزرگ در طاق‌بستان صحنه‌هایی از آن نقش شده در همین دشت چمچمال واقع بوده است. به دلیل غنای زیست‌محیطی پیرامون گاماسیاب و دره‌‌های «نُژی‌وران» و «برناج» و حجم مناسب آب «گاماسیاب» برای قایق‌رانی. این دشت «شکارگاه بهرام گور» هم بوده است و نگارنده طی مقاله‌ی دیگری مستندات لازم را ارائه خواهد داد که بهرام گور در همین دشت به دنبال شکار، به کام مرگ فرو رفته و در خواب ابدی خفته است، بدون آن که جنازه‌‌اش پیدا شود.

در دوره‌ی پس از اسلام، قلعه‌ی سرماج در زمان حکومت آل‌حسنویه در جبال، همزمان با فرمانروایی آل‌بویه در ایران، اهمیّت فراوانی داشته و محل گردآوری اموال و خزائن بوده و در کنار دینور به عنوان مرکز حکومت این خاندان شناخته می‌شده است. قلعه‌ی سرماج از قلعه‌های بسیار مستحکم بود، طوری که هنگام اختلاف بین طغرل سلجوقی و برادرش ابراهیم یُنال، ابراهیم به این قلعه پناه برد و طغرل با صدهزار سرباز ناچار شد قلعه را محاصره کند و ابراهیم پس از چهار روز تسلیم شد. لازم به یادآوری است که در کتاب «لسترنج» مدت محاصره‌ قلعه به اشتباه به جای چهار روز، چهار سال ذکر شده است.

نکته‌ی دیگر اقامت موقت ملکشاه سلجوقی در شرق چمچمال، در شهر صحنه‌ی کنونی و واقعه‌ی قتل خواجه‌ نظام‌الملک به دست یکی از فدائیان اسماعیلی است. پس از مرگ ملکشاه نیز در دوره‌ی سلجوقیان عراق، دشت چمچمال عرصه‌ی جنگ‌ها و تاخت‌وتاز پادشاهان این سلسله به خاطر تصرف تاج و تخت و مقابله با خلفای عباسی بوده است.

در دوره‌ی ایلخانان نام «چمچمال» در منابع تاریخی ذکر شده و اولجایتو شهری در این دشت به نام «سلطان‌آباد» (بغداد کوچک) ساخته است.

در دوره‌های بعد نیز کمابیش به این منطقه توجه شده است. غرض از بیان این مقدمات آشنایی ذهنی بعضی از خوانندگان بود با متن نوشته‌ای که در زیر می‌آید و مربوط به سفر کوتاهی است که نگارنده همراه با آقای «اله‌مراد کرمی»، عکاس و فیلمساز و پیشکسوت سینمای جوان کرمانشاه، در سال 1389 به دشت چمچمال و روستای سرماج داشتیم. این نوشته چند روز پس از آن بازدید نوشته شده و بیانی ساده دارد و من به عمد آن را ویرایش نکرده‌ام. ممکن بود اگر این متن را حالا می‌نوشتم با زبانی روان‌تر و با شرح و تفصیل بسیار بیشتر و با دید محققانه‌تری نگاشته شود. لیکن به هرحال گزارشی ساده است که دست‌کم می‌تواند توجه اهل تحقیق و علاقمندان تاریخ و میراث فرهنگی و آثار باستانی را بیشتر به این منطقه جلب کند. در همین رابطه جناب آقای اردشیر کشاورز نیز در کتاب «کرمانشاهان در سفرنامه‌ی سیاحان» در بخش مربوط به سفرنامه‌ی ابودلف، نکات جالبی در باره‌ی روستاهای «سرماج» و «تخت ‌شیرین» و «پل‌های گاماسیاب» بیان کرده‌اند که توسط دیگران می‌تواند مورد کندوکاو بیشتری قرار گیرد.

***

 

 

 

 روز چهارشنبه 22 اردیبهشت بود که همراه آقای اله‌مراد کرمی به قصد بررسی بعضی از جاهای تاریخی در دشت چمچمال به آن منطقه رفتیم. پوشیده نیست که مطالعه‌ی تاریخ، بدون شناخت جغرافیای تاریخی و نقش عوامل تأثیرگذار طبیعی و ... کاری عمیق و با بینش نیست. چه کسی می‌تواند منکر اهمیّت تاریخی کوه بیستون یا گردنه‌ی پاتاق و پل کهنه‌‌ی کرمانشاه و ... باشد. از آن جمله رود «گاماسیاب» است. اگر بپذیریم که مسیری که از گردنه‌ی اسدآباد شروع می‌شود و طول استان کرمانشاه را طی می‌کند و به بغداد می‌رسد، در تاریخ نقش بسیار مهمی داشته است. هم قبل و پس از اسلام و در زمان خلافت عثمانی و جنگ‌های جهانی اوّل و دوم و هم در حوادث سالیان اخیر، آن وقت هر قطعه‌ی آن واجد ویژگی خاصی می‌شود.

از جمله این پرسش مطرح است که سپاهیان خلیفه‌ی دوم که لشکر یزدگرد سوم را در نهاوند شکست دادند، چگونه از رود گاماسیاب عبور کرده‌اند و به طرف نهاوند رفته‌اند. البتّه  پاسخ به این پرسش و پرسش‌های مشابه نیازمند بررسی دقیق و کارشناسانه و کندوکاو در متون تاریخی و جغرافیایی قدیم است.

امّا نکته‌ی مهم غفلتِ شاید بگویم عمومی از این‌گونه مباحث است. مثلاً ما که در شهر کرمانشاه به دنیا آمده‌ایم و حدود 50 سال از عمرمان می‌گذرد، و به هرحال از کودکی علاقمند به تاریخ و جغرافیای استان خود بوده‌ایم، به هر دلیل تاکنون موفق نشده‌ایم چنین بررسی‌هایی انجام دهیم.

وقتی که با اتوموبیل از کنار روستای نادرآباد عبور کردیم و داشتیم بحث وجود سنگر «نادرشاه افشار» را در کنار روستا می‌کردیم، چون امکان دور زدن از بزرگراه نبود، تصمیم گرفتیم اوّل «پل قوزیوند» را پیدا کنیم و آن را بررسی نمائیم. و جالب این است که ما از کنار پل گذشتیم، بدون آن که پل را ببینیم. به علت آن که از بزرگراه دیده نمی‌شود. در صورتی که به‌طور دقیق در کنار آن قرار دارد و بزرگراه از روی یک پل جدید که موازی آن و با فاصله‌ی چند متر ساخته شده است، عبور می‌کند. هیچ تابلو یا علامتی وجود ندارد. ما بعد از عبور از پل جدید در ابتدای جاده‌ای که به روستای قوزیوند می‌رود، توقف کردیم و من بر حسب کنجکاوی به طرف زیر پل که بزرگراه از روی آن می‌گذشت رفتم، با قصد بررسی آن و آبی که از زیرش می‌گذرد، بدون این‌که بدانم پل قوزیوند کجاست. از زیر پل جدید که نگاه کردم، دیدم پل دیگری که آجری است، کنار آن و در فاصله‌ی چند متر آن طرف‌تر قرار دارد و تازه آن‌وقت متوجه شدم پل قوزیوند است.

به هرحال هردو نفر پاها را بالا زدیم و از زیر پل جدید به طرف پل قوزیوند رفتیم. چند عکس از آن گرفتیم و برگشتیم و سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم. مقصد بعدی ما روستای «سرماج» بود. به سه‌راهی محمودآباد که رسیدیم، از بزرگراه خارج شدیم و بعد از عبور از روی گاماسیاب در جاده‌ای که در حاشیه‌ی جنوبی رودخانه از شرق به غرب کشیده شده و تعدادی روستا در شمال آن واقع شده به راه خود ادامه دادیم. تا بعد از روستای «چیاجانعلی» به یک سه‌راهی رسیدیم که از دست چپ به طرف روستای «سرماج حسین‌خانی» می‌رفت. به روستا که رسیدیم چند نفر از جوانان روستا به سراغ ما آمدند و بعد از پرس‌وجو در مورد محل قلعه، یکی از آنها، سوار اتوموبیل ما شد و بعد از عبور از روستا و دور زدن در داخل آن به ضلع غربی روستا رفتیم که هنوز بقایای قسمتی از دیوار قلعه در آنجا باقی مانده است.

خانه‌های ساکنان روستا هم روی بقایای قلعه ساخته شده. بعضی از مردم و زنان روستا کنجکاو شده بودند. دغدغه‌ی آنها این بود که نکند ما از طرف دولت به آنجا رفته باشیم و قصد تخریب خانه‌های آنها در آینده در میان باشد. همه‌جای روستا از سنگ‌ها و بقایای تخریب شده‌ی قلعه دیده می‌شد. می‌گفتند خانه‌های روستا، همه با این سنگ‌ها ساخته شده. از قلعه فقط سکوی آن و قسمتی از دیوار باقی مانده که با سنگ‌های درشت چیده شده و بالا رفته است. خارج از محدوده‌ی قلعه، دو تپه به ما نشان دادند که گفته می‌شد در زمان آبادانی قلعه برج دیده‌بانی بوده‌اند. و معلوم بود که دست‌ساز و مصنوعی است. در اطراف روستا زمین گود بود که مشخص می‌کرد زمان آبادانی قلعه پیرامون آن خندق وجود داشته است.

قبرستانی قدیمی هم در روستا وجود دارد که بسیاری از سنگ قبرهای آن دارای نوشته بودند. فرصت برای بررسی قبرستان به‌طورکامل نبود. اما به عنوان نمونه یکی از سنگ‌قبرها تاریخ سال 1295 قمری را داشت. این‌که ‌چه‌طور حدود 136 سال پیش، در روستا، مردم سنگ‌نوشته روی قبر قرار می‌داده‌اند، جای تعجب دارد. چون معمولاً در روستاها روی قبرهای قدیمی کتیبه وجود ندارد.

بعد از بازدید روستا قصد داشتیم تخته‌سنگی را که موسوم به «تخت‌شیرین» است ببینیم. با یکی از جوانان روستا حرکت کردیم. او تصور کرده بود که ما می‌خواهیم روستای تخت‌شیرین را ببینیم و ما را به اشتباه انداخت. تا ابتدای جاده‌ی فرعی که به روستای تخت‌شیرین می‌رود رفتیم و او در آن‌جا پیاده شد. کتاب راهنمایی که برده بودیم، محل تخته‌سنگ را ابتدای جاده‌ی سرماج نوشته بود، اما سنگ در سر راه سرماج و در سر راه تخت‌شیرین نبود. به ناچار برگشتیم به طرف شرق جاده. از چند نفر در کنار جاده پرسیدیم. معلوم شد تخته‌سنگ در ابتدای یک جاده‌ی فرعی که به سرماج می‌رفت، در حاشیه‌ی جنوبی جاده‌ی اصلی قرار دارد. شبانی که در آن‌جا بود، با کنجکاوی تصور می‌کرد ما به قصد پیدا کردن گنج به آنجا رفته‌ایم. البتّه در چهره‌ی بیشتر افرادی که دیدیم یا از آنها پرسش کردیم، این کنجکاوی یا سوء‌ظن خوانده می‌شد. حتّی بعضی از آنها از جمله شبان از خاطرات خود که برای یافتن عتیقه چه جاهایی را گشته‌اند، یا دیگران چگونه با وسایل مختلف و با بولدُزر چه جاهایی را تخریب کرده‌اند حرف می‌زدند. شبان از یک تپه تاریخی می‌گفت که در سال‌های قبل از انقلاب توسط یک نفر صاحب زمین پولدار به کلی تخریب شده و هرچه کوزه و آثار دیگر در آن بوده سرقت شده و یا شکسته و از بین رفته. در مورد یک مکان تاریخی دیگر در دل کوه در روستای «پشت‌تنگ چناران» صحبت می‌کرد که ما از حرف‌های او در این مورد سر در نیاوردیم.

شبان می‌گفت که محل تخته‌سنگ موسوم به «تخت‌شیرین» قبلاً در طرف شمالی جاده بوده که بولدُزر آن را نزدیک چند صدمتر جابجا کرده و بعضی از جاهای آن را شکسته. روی تخته‌سنگ نوشته‌ای دیده نمی‌شود. اما بعضی افراد سعی کرده‌اند روی آن یادگاری بنویسند.

به هرحال ما قصد داشتیم از «پل خسرو» هم دیدن کنیم که فرصتی باقی نبود و هنوز این پرسش باقی ماند که پل‌هایی که در متون تاریخی ذکر شده، مانند «قنطره النعمان» که وصف آن در سفرنامه‌ی ابودلف و معجم‌البدان و اعلاق النفیسه آمده، و پل‌های دیگر اکنون در کجا قرار دارند.  

همین‌طور قلعه‌ی سرماج که زمانی پایتخت حکومت خاندان آل‌حسنویه بوده و در تاریخ ابن‌اثیر و شرفنامه بدلیسی و ... در مورد این خاندان صحبت شده، تاریخچه‌ی دقیق آن چگونه است و آیا کسی در این مورد تحقیق مفصلی انجام داده یا خیر. والسلام.



:: بازدید از این مطلب : 131
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : دو شنبه 25 آذر 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : غلامرضا بدری

محل های فروش کتاب مثل و اصطلاح کردی، غلامرضا بدری

1- کتابفروشی پرهام ، 22 بهمن ، خیابان ویلا

2- کتاب شهر، 22 بهمن، چنوب چهارراه گلستان، روبروی شیرینی الف، بعد از کوچه حاج دایی

3- دکه روزنامه فروشی ضلع جنوب شرقی چهارراه گلستان

4- کتابفروشی کتیبه شرق، روبروی پارکینگ شهرداری

5- کتابفروشی علمی، چهارراه اجاق به طرف چهارراه جوانشیر، ضلع جنوبی خیابان

6 - کتابفروشی علامه، چهارراه اجاق به طرف چهارراه جوانشیر، ضلع شمالی خیابان

7- کتابفروشی های داخل پاساژ سروش

8- کتابفروشی سعید شرافتی زنگنه ، دبیراعظم روبروی پاساژ سروش

9- کتابفروشی هاشمی خیابان سعدی



:: بازدید از این مطلب : 149
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : جمعه 19 بهمن 1397 | نظرات ()
نوشته شده توسط : غلامرضا بدری

قسمت سوم

در بافت قدیمی کرمانشاه، زمانی که خیابان های امروزی وجود نداشتند. مرکز اصلی تردد و خرید و فروش و انجام امور اجتماعی در بازار بود. گذرها بازارهای کوچکی بودند که گاهی به بازار اصلی راه داشتند و گاهی متصل نبودند. براساس نقشه اگر مسیرها را دنبال کنیم متوجه می شویم که یک بازار سرتاسری در کرمانشاه وجود داشته که از دروازه چال حسن خان شروع می شده و تا دروازه چیاسرخ ادامه داشته است. در واقع این بازار عرض شهر را از شرق به غرب طی می کرده. از کنار قبرستان شرقی شهر تا قبرستان غربی شهر که هر دو در کنار و خارچ از دروازه شهر قرار داشته اند. بازار چال حسن خان که هم اکنون نیز وجود دارد، در جنوب چهارراه رشید یاسمی، که مردم به طور مختصر رشیدی می گویند، شروع می شود. وارد بازار که بشویم پس از چند متر به مسجد هاشمی می رسیم. که در طرف جنوب آن قرار دارد.در دو طرف بارار کاروانسراهای بزرگی وجود داشته که  در حال تخریب شدن هستند. بازار چال حسن خان تا میدان وزیری ادامه دارد. پیش از احداث میدان این بازار به بازار آهنگرها متصل بوده که آن هم به طرف تاریکه بازار و بازار یهودی ها می رود. و خیابان سپه آن را قطع می کند. و بازار کلوچه پزها و زرگرها شروع می شود و به طرف بالا می رود. در آنجا نیز بازار به بازار درتویله متصل بوده که تا تپه و دروازه چیاسرخ ادامه داشته.

از این بازار شاخه های فرعی هم جدا می شده. مثلا بازار مسگرها که به طرف میدان جوانشیر می رود و در حال حاضر در آنجا اثری از مسگرخانه نیست و دو سه تا مغازه به جای مس ظروف ساخته شده از فلزات دیگر می فروشند. یا مثلا بازار حوری آباد و علاف خانه و 



:: بازدید از این مطلب : 262
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : شنبه 6 بهمن 1397 | نظرات ()

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد