نوشته شده توسط : غلامرضا بدری

کرمانشاهان یا کرماشان

 

 

در سال‌های پس از پیروزی انقلاب تا زمان تصویب نام «کرمانشاه» در مجلس، در به کار بردن نام شهر سردرگمی به وجود آمد. گروهی می‌گفتند کرمانشاه و گروهی می‌گفتند باختران. جریان چه بود که در نهایت به مجلس کشید؟

پس از انقلاب فضایی هیجانی به وجود آمد که احساس نفرت از نام‌واژه‌ی «شاه»، نزد انقلابیون و مسؤولین باعث شد که نام‌های مرکبی که پیشوند یا پسوند شاه داشتند، تغییر کنند. در مورد نام کرمانشاه، این کار یک اقدام سیاسیِ شتابزده، سطحی و بی‌توجه به پیشینه‌ی تاریخی این نام بود. در جریان انتخابات مجلس خبرگان دور دوم در کرمانشاه این فضا، باز به علت هیجانات سیاسی عوض شد و این بار نام «کرمانشاه»، مورد استقبال طیفی از مذهبی‌ها قرار گرفت و بعد پای نمایندگان دور چهارم کرمانشاه به میان آمد و کار به مجلس کشید و نام «کرمانشاه» برای استان و شهر مُصَوب شد.

 چرا پس از آن دیگر نام کرمانشاه تغییر نکرد؟

چون پیش از این، افرادی در اشتقاق‌شناسی (اتیمولوژی) و جغرافیای تاریخی کرمانشاه پژوهش کرده بودند و در نوشته‌های خود، نسبت به تغییر نام انتقاد داشتند، گروهی از سیاسیون این پژوهش‌ها را پشتوانه قرار دادند و مرحوم ططری با توانایی‌های ویژه‌ای که داشت، توانست حرف منتقدین را در مجلس به کرسی بنشاند و پس از آن مخالفینِ نام کرمانشاه دیگر نتوانستند کاری از پیش ببرند. چون حرف آنها علمی نبود و فضای سیاسی هم به زیان آنها تغییر کرد.

متوجه نمی‌شوم. یعنی این پسوند «شاه» در این کلمه چه‌طور وجه منفی خودش را از دست داد؟

این‌طور مطرح شد که نام شهر ربطی به «شاه»، که در آن زمان نماد طاغوت بود، ندارد. قبلاً گلزاری به استناد بعضی منابع تاریخی در کتابش گفته بود که نام کرمانشاه گرفته شده از لقب بهرام چهارم ساسانی است. گرچه بیشتر مردم و مسؤولین این را هم نمی‌دانستند و تصور عمومی این بود که نام شهر با خاندان پهلوی ارتباط دارد.

ولی ظاهراً در تبلیغات انتخاباتی از همان پسوند «شاه» در نام شهر استفاده می‌شد. یعنی همان نام «کرمانشاه» و «کرمانشاهی اصیل» و این حرف‌ها مطرح می‌شد.

آره. در ذهن انقلابیون تصویر خاندان پهلوی نقش بسته بود و همین که معلوم شد نام شهر ربطی به این خاندان ندارد، دیگر کسی در قید جزئیات بعدی نبود.

چرا گروهی اصرار داشتند که بگویند نام شهر ربطی به بهرام چهارم ساسانی که لقب «کرمان‌-شاه» داشت، ندارد.

افرادی از این‌ گروه که به دلایل فرهنگی یا سیاسی، با طیف انقلابیون حاکم بر شهر زاویه داشتند، می‌گفتند ما هم مخالف «شاه» هستیم، ولی حرف ما این است که اصلاً نام کرمانشاه ربطی به هیچ شاهی ندارد. منتها از راهی اشتباه وارد موضوع شدند. اصلاً نیاز نبود نقش بهرام چهارم را به عنوان سازنده‌ی کرمانشاه انکار کنند. این موضوع در منابع تاریخی آمده است و قابل پاک کردن از حافظه‌ی تاریخ نیست. نام کرمانشاه به این دلیل ارتباطی با بهرام چهارم ندارد که حدود یک قرن پیش از مطرح شدن نام او به عنوان سازنده‌ی شهر در منابع آمده. «ابن‌فقیه» که شکل فارسی آن را برای بار اول آورده، «قباد» ساسانی را به عنوان سازنده‌ی کرمانشاه دانسته و مطالبی هم در مورد علت آن نوشته است.

نقش دکتر مکری در این میان چه بود؟

دکتر مکری در ریشه‌شناسی نام بحث کرده است، مانند استاد محمد محیط طباطبائی و دیگران. از فرهنگ مردم هم کمک گرفته است. او از این زاویه وارد شد و هم نام کرمانشاه را انکار کرد، هم نام خلق‌الساعه‌ی «باختران» را. چون نام رسمی شهر در آن مقطع باختران بود، وجه انکار نام کرمانشاه در نوشته‌ی ایشان کمتر به چشم می‌آمد و تلاش‌ها در جهت برداشتن نام باختران بود.

چرا در مصوبه‌ی مجلس به حرف دکتر مکری عمل نشد، باید نام شهر تبدیل به «کرماشان» می‌شد، نه «کرمانشاه»

توجه مجلس به حرف‌های نمایندگان کرمانشاه بود. چون مستندات تاریخی کافی در اختیار مجلس قرار گرفته بود که نام «کرمانشاه» ربطی به خاندان پهلوی ندارد و ظاهراً حساسیت‌ها در این مقطع بیشتر روی این خاندان بود، نه پیشوند یا پسوند شاه به معنی عام، که گاهی برای اشیاء هم به کار می‌رود. با تلاش مرحوم ططری و دیگران نام «کرمانشاه» احیاء شد.

 البتّه این‌جا باز به اصطلاح موشی توی دست‌پخت مجلس کشته شد. زیرا نام استان هم که مصوبه‌‌ی قانونی برای تغییر آن موجود نبود، بی‌دلیل تغییر پیدا کرد و از «کرمانشاهان» تبدیل به «کرمانشاه» شد.

چه ایرادی در این کار بود.؟

هرجا که نام «کرمانشاه» برده شود و پس از آن توضیح روشنگری نباشد، ما نخواهیم دانست منظور استان است یا شهر. ولی اگر نام استان «کرمانشاهان» و نام شهر «کرمانشاه» باشد، خودِ واژه گویاست که منظور کدام یکی است.

خوب حالا ما اگر از بحث تبدیل نام «کرمانشاه» به «باختران» بیرون بیاییم، تکلیف حرف دکتر مکری چه می‌شود که از یک طرف او می‌گوید «کرماشان» و از طرف دیگر به قول شما مستندات تاریخی می‌گویند «کرمانشاه» حالا هم باز دوگانگی جدیدی ایجاد شده. بعضی‌ها می‌گویند کرمانشاه و بعضی‌ها می‌گویند کرماشان.

این بحث چند جنبه دارد. اشاره‌ای به جنبه‌ی سیاسی کردیم. ولی جنبه‌های دیگری مانند؛ زبان‌شناسی، مردم‌شناسی، جغرافیایی و تاریخی هم دارد. دکتر مکری به جنبه‌ی مردم‌شناسی و زبان‌شناسی (اتیمولوژی) توجه کرده و بر آن مبنا نظر خودش را بیان کرده، ولی به جنبه‌ها‌ی جغرافیایی و تاریخی بی‌توجه بوده. ایشان با چند عبارت کوتاهِ ناخوشایند، همه‌ی آثار مکتوب جغرافی‌دانان، سفرنامه‌نویسان، مورخین، شعرا و ادبا را، در یک بازه‌ی زمانی 1400 ساله، به سادگی کنار می‌گذارد و رأی خودش را صادر می‌کند. دکتر مکری افتخار استان ماست و من ارادت زیادی به ایشان دارم. لیکن متأسفانه نظر ایشان، که اگر از زاویه‌ی مناسب به آن نگریسته شود، ارزش علمی خاص خود را دارد، بعد هویتی و قومی پیدا کرده و کسی جسارت نقد آن را ندارد.

یعنی شما نظر ایشان را قبول ندارید؟

من خودم را شاگرد کوچک ایشان می‌دانم و گفته‌ی ایشان را قبول دارم که تلفظ عربی نام، یعنی «قرماسین» و «قرمیسین» از لحاظ ریشه‌شناسی با واژه‌ی «کرماشان» بیشتر قرابت دارد تا «کرمانشاه». لیکن احتمال‌های دیگر را هم باید در نظر گرفت. مثلاً ممکن است «کرماشان» کوتاه شده‌ی «کرمانشاهان» باشد، نه برعکس. اسامی طولانی نزد مردم معمولاً کوتاه می‌شود. گزینه‌های دیگری هم محتمل است. لیکن می‌گویم باید ابتدا مستندات تاریخی را ملاک قرار دهیم، پس از آن گمانه‌های اشتقاق‌شناسی و مردم‌شناسی را به میان بیاوریم.

چرا؟

 چون کتاب‌های جغرافیایی، مسالک و ممالک‌ها، سفرنامه‌ها، تاریخ و ادبیات، اسناد مکتوب و ثبت شده هستند. ولی گفتار، زبان و فرهنگ مردم دگرگونی بسیاری در طول زمان پیدا می‌کند و بیان نام‌ها در زبان گفتار و نوشتار متفاوت است. در گفتار نام‌ها شکسته می‌شود و تابع لهجه است و شکست آوایی پیدا می‌کند. خود ایشان هم در نوشته‌هایش این ویژگی‌ها را بیان کرده.

پس تکلیف مردم این وسط چه می‌شود؟

مردم راه خود را می‌روند. بحث من با اهل تحقیق است. من می‌گویم هر بحثی در جای خودش. حالا فضایی ایجاد شده که همه می‌گویند «کرماشان». خوب. باشد. هر نامی که دلتان می‌خواهد بگویید. من کتابی دارم که در عنوان روی جلد نام «کرمانشاهان» را آورده‌ام. ولی داخل کتاب می‌بینید بعضی ضرب‌المثل‌ها یا متل‌ها و ترانه‌ها هست که در آن واژه‌ی «کرماشان» به کار رفته. چرا؟ چون در جایی که مردم با زبان گفتاری ضرب‌المثل یا اصطلاحی را به کار می‌برند که نام «کرماشان» در آن هست، حق ندارم آن را با نام «کرمانشاهان» عوض کنم، از طرف دیگر وقتی تقریباً تمام منابع عربی و فارسی دست اول را بررسی کرده‌ام و در هیچ‌کدام نام «کرماشان» را ندیده‌ام و همه نام‌های «کرمانشاهان» و «کرمانشاه» و اشکال عربی آن را به کار برده‌اند، به خودم اجازه نمی‌دهم نام جدیدی را وارد ادبیات نوشتاری کنم.

چرا؟

کمترین زیانش این است که باز یک انقطاع فرهنگی جدیدی ایجاد می‌شود. نسل‌های بعد که نوشته‌های ما را می‌خوانند، دچار سردرگمی می‌شوند. دوگانگی به وجود می‌آید. در منابع قدیم هم این مشکل وجود داشته. مثلاً زکریای قزوینی، -زمانی که نام عربی، یعنی «قرمیسین»  و نام فارسی یعنی کرمانشاه همزمان رایج بوده،- می‌نویسد: «کرمانشاه» جایی است نزدیک «قرمیسین» یعنی او گیج شده و ندانسته این دو نام مربوط به یک جاست. یاقوت حموی یک صفحه، در قطع رقعی امروزی، در مورد «قرمیسین» مطلب نوشته، ولی وقتی می‌خواهد در مورد «قرماسین» حرف بزند، می‌گوید «من گمان می‌کنم قرماسین در مسیر جاده‌های مکه قرار داشته باشد و با قرمیسین که نزدیک همدان است فرق دارد.» یک حرف «الف» که در نوشتن این نام به جای حرف «یا» نشسته، این سردرگمی را برای یاقوت که یک فرهنگ 5 جلدی در مورد نام‌های جغرافیایی خلافت اسلامی، در قرن هفتم نوشته، به وجود آورده است.

پس شما قبول دارید که بعضی از مردم می‌گویند «کرمانشاه» و بعضی دیگر «کرماشان»؟

من این وسط چه‌کاره هستم؟ پدر و مادر و همه‌ بستگان کهنسال من در گذشته می‌گفتند «کرماشان».  هنوز بعضی‌ها در استان‌های دیگر می‌گویند «باختران». کسی نمی‌تواند به مردم بگوید چه نامی به کار ببرند. زبان گفتاری تابع قواعد و اقتضاعات خود است و از ضوابط پژوهش‌های آکادمیک و بحث‌های به اصطلاح روشنفکرانه پیروی نمی‌کند.

شکل‌های فارسی نام‌های «کرمانشاه» و «کرمانشاهان» از چه زمانی در کتاب‌ها آمده؟

نام کرمانشاه نخستین بار در کتاب بُندِهِشن به صورت «کرمینشان» آمده و در منابع پیش از اسلام من در جایی دیگر ندیده‌ام. ولی در منابع عربی و فارسی پس از اسلام این نام به شکل‌های عربی و فارسی به فراوانی آورده شده است. جغرافی‌دانان و مورخین قرن سوم مانند ابن‌خرداذبه، بلاذری، ابن‌رسته، یعقوبی، دینوری و ابن‌فقیه پیشرو هستند. ابن‌فقیه، تا آن‌جا که من بررسی کرده‌ام، پیش از همه نام فارسی «کرمان شاه» را آورده. پس از آن مقدسی و مؤلف کتاب حدود‌العالم در نیمه‌ی دوم قرن چهارم، نام فارسی «کرمانشاهان» را قید کرده‌اند.

کدام نام بیشتر استفاده شده؟

کثرت نام «کرمانشاهان» بیشتر است.

نام‌های کرمانشاه و کرمانشاهان فقط برای شهر به کار می‌رفته یا برای استان؟

تقسیمات کشوری کنونی در گذشته وجود نداشته. استان کرمانشاهان امروزی تقریباً استان (کوره) «ماه کوفه» به اضافه‌ی قسمتی از استان (کوره) «حلوان» در عراق را در بر‌می‌گرفته. این استان دو مرکز (قصبه) داشته. مرکز اصلی ماه کوفه، شهر «دینور» و مرکز فرعی شهر «قرمیسین» بوده، ماه کوفه از شمال با آذربایجان، از شرق با همدان و ماه بصره، یعنی نهاوند، از غرب با استان حلوان، از جنوب با ماسبذان همسایه بوده است. استان ماه کوفه را می‌توان به دو نیمه‌ی شمالی و جنوبی تقسیم کرد. شهر «قرمیسین» مرکز قریه‌ها و روستاها (رستاق)های نیمه‌ی جنوبی از مرز حلوان تا گردنه‌ی اسدآباد و شهر «دینور» مرکز قریه‌ها و روستاها از مرز شهرزور تا همدان بود است. در آن زمان توابع (اعمال) هر شهری را هم با نام همان شهر می‌خواندند.

 



:: برچسب‌ها: کرمانشاه , کرمانشاهان , کرماشان , باختران , دکتر محمد مکری , ابن فقیه , مقدسی ,
:: بازدید از این مطلب : 39
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : پنج شنبه 4 اسفند 1401 | نظرات ()
نوشته شده توسط : غلامرضا بدری

 

این قسمت از مصاحبه به دلیل طولانی شدن کل آن در هفته نامه غرب چاپ نشده است.

 

در مورد تشابه ضرب‌المثل‌های ایرانی با نمونه‌های آن در فرهنگ‌های دیگر نیز توضیح دهید. این امر به دلیل داد و ستدهای تجاری و قومی صورت گرفته است؟

من در مورد تطبیق ضرب‌المثل‌های ایرانی با فرهنگ‌های دیگر بررسی نکرده‌ام و در جریان گردآوری، دنبال پیدا کردن کتاب‌های ضرب‌المثل به زبان فارسی یا گویش‌ها و زبان‌های دیگر و مطابقت آنها نرفته‌ام. . این کار شیوه‌ی دیگری از پژوهش است. تعدادی کتاب دیده‌ام که هیچ‌کدام راهنمای موضوعی نداشته‌اند. یعنی اگر شما در یک موضوع بخواهید نمونه پیدا کنید، باید همه‌ی کتاب را نگاه کنید. برای مطالعه‌ی تطبیقی شما باید بتوانید نمونه‌ها را بدون صرف وقت زیاد پیدا کنید و کنار هم بگذارید. البتّه در این مورد به کلی بی‌‌تفاوت نبوده‌ام. همین حالا دفترچه‌ای جیبی جلو دست من است که به نظرم مربوط به سال 69 یا 70 و آن حدود باشد که از نشریه‌ی «جدول» یا نشریه‌ی دیگری مشابه آن، رونویسی کرده‌ام که 91 مورد ضرب‌المثل در آن نوشته‌ام که هر کدام به سه زبان فارسی، عربی و انگلیسی است. اگر محتوی همین دفترچه را بخواهیم با ضرب‌المثل‌های کردی مطابقت دهیم، خودش موضوع یک تحقیق است.

در جریان گردآوری ضرب‌المثل‌های کردی مواردی پیش آمده که به هرشکل توانسته‌‌ام نمونه‌ای از زبان فارسی در کنار آن قرار دهم. از سعدی، مولانا و جاهای دیگر. گاهی آدم به نمونه‌هایی برخورد می‌کند که بسیار جالب هستند. مثلاً در گویش کردی کلیایی مَثَلی هست که می‌گوید «هَمو رّی اَچیدَ بانه رّی» (همه‌ی راه‌ها به سوی راه بالای ده می‌رود.) که بسیار شبیه مثلی است که می‌گوید «همه‌ی راه‌ها به رُم ختم می‌شود.» در کردی ما می‌گوییم «میدان خالی و خر کُرّی بِدَو!» (میدان خالی و کُرّه‌خر را دواندن!) که در جایی به کار می‌رود که شخصی عرصه را برای تک‌تازی خودش فراهم می‌بیند. در عربی می‌گویند «ان العرصه خالیه و الفرصه بادیه!» (عرصه خالی و فرصت در دست!) مثل دیگری هست که می‌گوید «قَومی وَ هامشو رَفته.» (استحکام خویشاوندی به رفت‌وآمد و تجدید دیدار است.) در زبان فارسی می‌گوییم «از دل برود هر آنکه از دیده برفت.» عین این مَثل در انگلیسی، با واژه‌های تقریباً هم‌معنی در فارسی، به صورت «اَوت آف سایت، اَوت آف مایند.» آمده است. در عربی می‌گویند «بعید عن العین، بعید عن القلب.» می‌شود همین‌طور هَی مثال زد.

دلایل زیادی برای مشابهت فرهنگ مردم، در نزد ملل مختلف می‌توان برشمرد. مثلاً شباهت‌ اقلیم‌های جغرافیایی و شیوه‌ی یکسان زندگی اقتصادی مردم در روستا و شهر، تاریخ و سرگذشت مشابه، آداب و رسوم همانند. ریشه‌ی مشترک قومی و زبانی. مبادله‌ی اقتصادی، تجاری و فرهنگی و همین‌طور در قرون اخیر از طریق رسانه‌های جدید.

در گذشته که هنوز قاره‌ی امریکا کشف نشده بود، جهان خشکی را «ربع مسکون» می‌نامیدند که شامل قاره‌های آسیا، اروپا و شمال افریقا بود. این سه قاره از طریق دریای مدیترانه و خشکی با هم ارتباط داشتند. جنگ‌ها، مهاجرت اقوام، دادوستد بازرگانی، سفر به اماکن مقدس مانند سفر حج و زیارت اماکن مذهبی در فلسطین توسط مسیحیان، ارسال سفیر به دربار سلاطین و بسی شیوه‌های دیگر برای ارتباط فرهنگ‌ها و زبان‌ها وجود داشت.

گفته می‌شود که زبان آریایی‌ها، که از سرزمین اصلی خود در آسیای میانه به طرف هند، ایران و اروپا مهاجرت کردند، ریشه‌ی زبان‌های «هند و اروپایی» است که بیشتر مردم دنیا به این زبان‌ها حرف می‌زنند. آمدن یونانیان در حمله‌ی اسکندر به ایران باعث شد فرهنگ «هلنی» در عهد اشکانیان رواج پیدا کند. یا پس از حمله‌ی اعراب و گسترش امپراطوری اسلامی در سرتاسر آسیا و شمال افریقا تا اندلس، زبان عربی به همه‌ی این بلاد منتقل شد. بازرگانان عرب، اسلام را به جنوب شرقی آسیا بردند و در اندونزی و مالزی فرهنگ اسلام گسترش یافت و زبان عربی هم با آن تا اقصی نقاط رفت. هنگام آمدن سلجوقیان، زبان‌های ترکی و فارسی به روم شرقی گسترش پیدا کرد و پس از آن با بسط امپراطوری مغول به طرف غرب، زبان‌ مغولی نیز در سرتاسر آسیا و تا شهر وین در قلب اروپا نفوذ یافت... همین‌طور رفتن زبان فارسی به هند در زمان غزنویان. در قرون جدید نیز استعمارگران اروپایی زبان‌هایی را که ریشه‌ی لاتینی دارند، به آسیا و افریقا و قاره‌ی جدید امریکا بردند. در عصر رسانه نیز زبان سوار بر امواج الکترومغناطیسی به همه‌جای کره زمین سفر می‌کند و با خود واژه‌ها، اصطلاح‌ها، مثل‌ها و آرایه‌های دیگر را می‌برد.

به یاد داشته باشیم گونه‌ی انسان هوشمند، که نوع بشر حاضر باشد، به هرحال، علیرغم همه‌ی تفاوت‌ها، یک خانواده‌ی بزرگ است، که از یک ریشه برآمده و اساس ساختار جسمی و روحی او از یک سرچشمه است و «فهم» و «زبان» به معنی عام آن در درون همه‌ی انسان‌ها، ذات و سرچشمه‌ی یکسانی دارد و همه‌ی انسان‌ها به تعبیری با یک زبان حرف می‌زنند. با زبان انسان یا «نطق» که وجه تمایز انسان و حیوان است. حیوانات هم با هم‌جنس خود ارتباط دارند و از صوت هم برای آن استفاده می‌کنند. منتها در آنها این امر غریزی است و با انسان تفاوت ماهوی دارد. آنها فکر نمی‌کنند. همه‌ی زبان‌های بشری از ترکیب «واژه» درست می‌شوند و ریشه‌یابی و پیدا کردن تشابه میان واژگانِ زبان‌های مختلف خود علمی است به نام «اِتیمولوژی»

در زمان قاجار و پهلوی اوّل گروه‌هایی از دانشجویان با خرج دولت به اروپا (بیشتر به آلمان و فرانسه) فرستاده ‌شدند. با شروع جنگ جهانی اوّل، بسیاری از نخبگان، به اصطلاح «منورالفکر»‌ها در جریان «مهاجرت» از طریق کرمانشاه و عثمانی به آلمان رفتند. این دو گروه از حاملان فرهنگ اروپایی، به ویژه زبان فرانسوی و آلمانی به ایران بودند. آمدن کارکنان انگلیسی شرکت نفت باعث رواج واژه‌ها و اصطلاح‌های انگلیسی در مناطق مرتبط با صنعت نفت چون کرمانشاه شد. تصرف مناطقی از ایران در جنگ جهانی اوّل توسط دولت‌های روس، عثمانی و انگلیس و تکرار آن در جنگ جهانی دوم، بدون وجود عثمانی، نیز در ورود زبان این کشورها نقش داشته است. پس از آن هم روابط فرهنگی و اقتصادی ایران و امریکا و ... چند روز پیش خاطرات یکی از رجال دهه‌ی بیست و سی را گوش می‌دادم که در سال‌های ابتدای انقلاب ضبط شده است. دیدم این آقا هرجا که در به کار بردن یک ضرب‌المثل و اصطلاح فارسی کم می‌آوَرَد، از اصطلاح‌های فرانسوی یا انگلیسی کمک می‌گیرد.

در عصر حاضر به دلیل این که ارتباط به اصطلاح «آن‌لاین» وجود دارد، در بسیاری اوقات یک واژه یا اصطلاح بدون تغییر وارد زبان دیگر می‌شود. اگر نگاهی سطحی به گفت‌وگوی روزمره مردم بیندازیم، واژه‌ها و اصطلاح‌های زیادی می‌شنویم که از زبان‌های دیگر وارد زبان فارسی و حتی کردی شده‌اند. حتی در تابلو مغازه‌ها در محله‌های مرفه که اداره‌کنندگان آنها می‌خواهند به مشتری بگویند که زبان انگلیسی را بلدند یا مثلاً معماری و شیوه‌ی ارائه‌ی خدمات مغازه‌ی آنها به سبک کشورهای اروپایی و امریکا است، بیشتر از واژه‌ها و اصطلاح‌های انگلیسی استفاده می‌شود. با ضرب‌المثل هم اگر در جایی کاربرد داشته باشد، به همین شکل رفتار می‌شود.

مثلاً اخیراً شنیده می‌شود که بعضی‌ها که از گفتار یا رفتار کسی ناراحت هستند، خطاب به او می‌گویند: «روی اعصابی!» یا «روی اعصابم نرو!» که عیناً از انگلیسی به فارسی منتقل شده. یا کلمه‌ی «مِرسی»، به جای «سپاسگزارم!» یا «متشکرم!» که از زبان فرانسه آمده.

گاهی بعضی از مترجمانِ داستان‌ها یا فیلم‌نامه‌ها که نمی‌توانند معادل یک مثل یا اصطلاح را در زبان مقصد پیدا کنند، عین آن را به صورت ساده و تحت‌اللفظی ترجمه می‌کنند و آن جمله‌ی ابتدایی وارد زبان مقصد هم می‌شود.

 بعضی‌ها برای این که به مخاطب بفهمانند انگلیسی بلدند، در حرف زدن خود فارسی و انگلیسی را قاطی می‌کنند، مثلاً گفته می‌شود: «فلانی اِند معرفت است.» در صورتی که یک نفر دیگر می‌گوید: «فلانی آخر معرفت است!» تازگی‌ها اصطلاحات گوشی همراه هم اضافه شده، مثلاً یکی می‌گوید: «نِت ندارم»، یعنی «ارتباط تلفن همراه یا رایانه‌ی من با شبکه جهانی ارتباطات قطع شده است!» یا گفته می‌شود: «اِس داده!» یعنی «از طریق تلفن همراه پیامک (اِس.اِم.اِس.) برای من فرستاده!» یا می‌گویند: «فلانی مدتیه سایلِنس شده!» یعنی: «فلانی ساکت است و خبری از او نیست!» اگر بخواهیم از این مثال‌ها بزنیم، فراوان است. کثرت چنین اصطلاح‌هایی در زندگی جدید و ماشینی قابل شمارش نیست.

«مثل» چون بیشتر ساختار جمله دارد و در کنار منظور اصلی، به عنوان شاهد مثال آورده می‌شود، در حال حاضر کمتر از طریق رسانه‌های الکترونیکی منتقل می‌شود، امّا در ترجمه‌ی نوشتار‌های رسمی‌تر مانند رمان‌ها، قصه‌های کوتاه و شعرها مترجمان با آن درگیر هستند. گاهی بعضی از مترجمانِ داستان‌ها یا فیلم‌نامه‌ها که نمی‌توانند معادل یک مثل یا اصطلاح را در زبان مقصد پیدا کنند، عین آن را به صورت ساده و تحت‌اللفظی ترجمه می‌کنند و آن جمله‌ی ابتدایی وارد زبان مقصد هم می‌شود.

یک مترجم زبردست، یا می‌داند یا باید جست‌وجو کند و مَثَل معادل را در زبان مقصد پیدا کند و جایگزینِ مَثَل شبیه آن در زبان مبداء کند که کار بسیار مشکلی است. مترجم باید ببیند در زبان مقصد شخص اگر در چنان شرایطی قرار بگیرد، مطابق با فرهنگ و زبان خود چه می‌گوید. ممکن است ظاهر یک ضرب‌المثل در زبان مقصد هیچ شباهتی با ضرب‌المثل مبداء نداشته باشد، امّا خیلی خوب معنای آن را برساند.

چرا ضرب‌المثل‌ها معمولاً ریشه‌ی طنز دارند؟ این امر به ویژه در امور جنسی و مسائل مربوط به آن بیشتر است؟

کلمه‌ی طنز در زبان عربی یعنی ریشخند کردن. در فارسی هم در معانی مختلفی به کار رفته. در اصطلاح امروزی‌ها طنز به هنرهایی گفته می‌شود که به قصد بیان حقیقتی تلخ، در قالبی خنده‌آور ارائه می‌شوند. در ادبیات قدیم، دیوان عبید زاکانی یا حکایات منسوب به بهلول یا ملانصرالدین و در زمان قاجار، به عنوان مثال بعضی از اشعار ایرج میرزا را می‌توان مثال زد. در گذشته، در دربار بعضی از خلفای عباسی و سلاطین، همیشه گروهی  به نام «مساخره» بودند که با رفتارها و اشاره‌های جنسی و سخنان زننده، کارشان خنداندن خلیفه، شاه و درباریان بود. به هرحال زندگی انسان دو جنبه دارد غم و شادی. در یونان باستان هم نمایش‌های تراژیک و کمیک وجود داشته‌اند که «ارسطو» در کتاب «پوئِتیکس» (بوطیقا/ فن شعر) این نمایش‌ها را توضیح داده است. نمایش‌های کمیک، شادی‌آور و به اصطلاح مسخره‌آمیز بوده‌‌اند و صبغه‌ی جنسی پررنگی داشته‌اند  و نمایش‌های تراژیک رنج‌آور و تلخ بوده‌اند.

در ادبیات معاصر و نشریات مُصَوَر و هنرهای نمایشی سنتی، نمونه‌های طنز فراوان است که من نمی‌خواهم وارد جزئیات شوم. در فرهنگ مردم نیز، طنز حضوری پررنگ دارد. در مجموع باید گفت طنز منحصر به ضرب‌المثل نیست و نمی‌توان حکم کرد که ضرب‌المثل‌ها معمولاً ریشه‌ی طنز به معنای خاص دارند. زیرا همه‌ی انواع طنز منحصر به بیان محتوای جنسی نیستند. مثلاً فیلم‌های چارلی چاپلین و لورل و هاردی طنز هستند، امّا جنبه جنسی ندارند. ساده‌لوحی و حماقت هم ممکن است دست‌مایه‌ی طنز قرار گیرد یا رفتارهای اغراق‌آمیز دلقک‌های سیرک.

مثل‌ها بیشتر چکیده‌ی اندیشه‌های حکیمانه و عبرت‌آموز هستند و ممکن است طنزآمیز هم باشند. نام کتاب مشتمل بر ضرب‌المثل‌های مرحوم دهخدا «امثال و حکم» است. امّا نوشته‌های طنز او «چرند و پرند» نام گرفته‌اند و این دو گونه از هم جدا شده‌اند. امثال و حکایات عامه چون دامنه‌ی گسترده‌ای دارد و تا پایین‌ترین قشرهای اجتماع را در برمی‌گیرد، از عمیق‌ترین و حکیمانه‌ترین سخنان تا ساده‌ترین و رک‌ترین اصطلاح‌ها را در آن می‌توان یافت. همه‌ی خرده‌فرهنگ‌ها در ساختن فرهنگ عامه نقش دارند. در ساختن فرهنگ مردم، زنان و کودکان هم شرکت دارند و قسمت‌های زیبایی هم از آن را خلق می‌کنند. حتی دیوانه‌ها، معتادان، گدایان، لات‌ها و داش‌مشدی‌ها، بیکاره‌ها و اراذل و اوباش (به اصطلاح چپ‌ها «لمپن پرولتاریا»)، اصناف و اقشار گوناگون در ساختن فرهنگ مردم نقش دارند. مثلاً زرگرها و مسگرها با تغییراتی جزئی در زبان فارسی، شیوه‌ای کلام رمزی برای ارتباط میان خود ساخته بودند،

بعضی‌ها طنز را، در مقایسه با هزل و هجو، گونه‌ای هنرمندانه‌تر از کلام می‌شمارند. دیده می‌شود که بیتی از بعضی از اشعار هزل‌آمیز یا هجویات ورد زبان مردم کوچه‌وبازار و کودکان می‌شود. امّا بیتی دیگر که کنایه‌آمیز و مؤدبانه است، در نزد طبقات مُبادی آدابِ بالای اجتماع بیشتر رایج است.

  امّا زبان رسمی تقریباً در دامنه‌ای تعریف شده از لحاظ رعایت ادب حرکت می‌کند و نسبت به زبان عامیانه نوسان کمی از نظر غلظت مفاهیم طنز، هزل و هجو دارد. به یاد داشته باشیم معنی و مفهوم یک واژه، یک اصطلاح یا یک ضرب‌المثل در طول تاریخ ممکن است دچار دگرگونی شود. ما در ادبیات ایران گاهی برخورد با مفاهیمی می‌کنیم که به نظر بی‌ادبانه می‌آید، امّا آیا این واژه‌ها و تعبیرات در آن زمان هم این چنین معنایی را با خود حمل می‌کرده‌اند. چنین نیست. طنز از نوع خاص حتی در زبان روستا و شهر با هم تفاوت دارد.

به عنوان کسی که سال‌ها به جمع‌آوری فرهنگ عامه پرداخته‌اید، به علاقمندانی که قصد ورود به این عرصه و جمع‌آوری فولکلور دارند، چه توصیه‌ای دارید؟

از خودشان زایش داشته باشند. نخواهند از حاصل دسترنج دیگران استفاده کنند. گردآورنده باید از تجربه‌ی مستقیم و خاطرات زندگی خودش و دیگران استفاده کند، نه این که سراغ جست‌وجو در کتاب‌ها و اینترنت برود. کتاب و اینترنت باید پس از آفرینش و استخراج تجربه‌های دست اوّل، برای مطابقت استفاده شوند. گردآورنده تا واژه، اصطلاح و ضرب‌المثل را خودش نشنیده باشد و معنی و مفهوم را نداند، کار او ارزش پیدا نمی‌کند.

در گردآوری ضرب‌المثل و اصطلاح کسی را نمی‌شود وادار کرد که ضرب‌المثل بگوید. اگر شما به من بگویید ده تا ضرب‌المثل از حافظه بگو، نمی‌توانم. هرشخص ساختار زبانی ویژه‌ای دارد. این ساختار طی مراحل پیچیده‌ای شکل گرفته است. تغییر این ساختار بسیار مشکل و شاید غیرممکن است. بعضی‌ها را می‌بینیم که انسان‌های فرهیخته‌ای هستند، امّا گاهی هنگام سخن گفتن یا خشم، بددهن و فحّاش می‌شوند. زبان بعضی‌های دیگر ساختار زیبا و گاه هنرمندانه‌‌ای دارد و این توانایی و هنر را کسب کرده‌‌اند که هنگام سخن گفتن، به صورت ناخودآگاه کلام آنها آمیخته با حکمت، کلمات قصار، مَثَل، شعر، وعظ و... باشد.

 همکاری داشتم که نزد ما کار خدماتی انجام می‌داد و سواد خواندن و نوشتن نداشت، امّا گنجینه‌ای از مثل و اصطلاح بود. این شخص دستور اداری یا کاری که چند لحظه پیش به او ارجاع داده بودند، فراموش می‌کرد. وقتی به اتاق من می‌آمد، به او می‌گفتم «آقا شیرزاد ضرب‌المثل یا حکایتی برایم تعریف کن.» هرچه به مغزش فشار می‌آورد، نمی‌توانست چیزی بگوید. اما چند لحظه بعد که شروع به حرف زدن عادی می‌کرد، در هر چند جمله می‌دیدی، ناخودآگاه مَثَل یا نکته‌ای بیان می‌کرد و من مچ او را می‌گرفتم و به شوخی می‌گفتم «دیدی بلدی و نمی‌گی. خودت را می‌گیری!» و او زیر خنده می‌زد و فکر می‌کرد من جدی می‌گویم و می‌گفت «نه به‌خدا! هرچه فکر می‌کنم، یادم نمی‌آید.»

من به شیوه‌ی غریزی و بدون اسلوب علمی شروع کردم. اوّل کار را انجام دادم، بعد خواستم بررسی کنم، امّا حت1ی فرصت نشد سروگوشی آب بدهم و کتاب بخوانم. برای تهیه‌ی این گفت‌وگو تَوَرُقی کردم از کتاب انجوی شیرازی به نام «گذری و نظری بر فرهنگ مردم» که کتاب راهنمای خوبی است برای کسانی که در صدد گردآوری فرهنگ مردم هستند. کسانی که چنین قصدی دارند، باید با پشتکار و صبر باشند. همیشه دفتر کوچک و مدادی همراه داشته باشند و فقط اکتفا به ضرب‌المثل و اصطلاح نکنند، هر مطلبی که ارزش یادداشت کردن داشت، با قید مکان و زمان و نام شخص گوینده و مشخصاتی مختصر از او، (مثلاً 30 ساله، کشاورز، روستای فلان.) بنویسند. به یاد داشته باشند که بسیاری از دیده‌ها و شنیده‌های ما ارزش یادداشت کردن دارند، امّا برای ما عادی شده‌اند. «به قول» تیتر یکی از درس‌های کتاب فارسی ابتدایی قدیم «چشم بینا و گوش شنوا داشته باشیم!»



:: برچسب‌ها: فرهنگ مردم , ضرب المثل و اصطلاح کردی کرمانشاهی , غلامرضا بدری ,
:: بازدید از این مطلب : 39
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : پنج شنبه 4 اسفند 1401 | نظرات ()
نوشته شده توسط : غلامرضا بدری

دو) آیا کار گردآوری ضرب‌المثل‌ها را ادامه خواهید داد؟ برنامه‌ای برای آماده‌سازی و چاپ دوم کتاب خود دارید؟

گردآوری مثل، اصطلاح و واژه‌های کردی یک کار مستمر است و من هرلحظه یادم بیفتد یا از کسی نکته‌ای بشنوم، اگر در شرایط مناسبی باشم، آن را ثبت می‌کنم. جز این سه هزار مدخل که چاپ شده، حدود شاید ده هزار مدخل دیگر دارم که به شکل‌های مختلف، در قالب دست‌نویس یا فایل رایانه‌ای وجود دارند و هر قسمت از آن در مرحله‌ای از کار قرار دارد. زیرا پس از یادداشت‌ کردن باید ده‌ها کار فنی دیگر انجام داد تا به مرحله‌ای برسد که قابل عرضه به مردم باشد.

در حال حاضر به دلیل درگیر بودن با کارهای دیگر، پروژه‌ی آماده سازی متوقف شده و فقط نت‌برداری می‌کنم. خودم هم نمی‌دانم در آینده چه خواهد شد. بدون سرمایه و مشوق. دست تنها. کاهش توان جسمی و ذهنی. مشکلات زندگی، کارهای ناتمام دیگر،... موانع زیادی برای ادامه‌ی کار وجود دارد. البتّه پیش‌تر هم گرفتاری‌های روزمره بوده است. آرزویم این است که زبان کردی کرمانشاهان دارای یک فرهنگ واژگان کامل، مانند فرهنگ آکسفورد باشد. دانشگاه کردستان فرهنگی سه جلدی برای گویش مردم آن‌جا چاپ کرده است. امّا خبر ندارم که در دانشگاه رازی چه قدم‌هایی در این راستا برداشته شده است.

سه) چرا در عصر کنونی ضرب‌المثل ساخته نمی‌شود و هرچه می‌خوانیم متعلق به پیشینیان است؟

ابتدا اجازه بدهید من توضیحی در مورد این ترکیب دو کلمه‌ای که از زبان عربی به صورت یک اصطلاح وارد زبان فارسی شده، بدهم. این کلمه‌ی مرکب خودش از دو جزء تشکیل شده، «ضَرب» و «مثل». «ضَرَبَ» در زبان عربی فعل است و «مَثَل» اسم. «ضَرَبَ المثل»، در زبان عربی یک جمله‌ی فعلیه است. به معنای « او مثال زد.». فاعل در این جمله ضمیر مستتر «هوَ» است. «المثل» مفعولٌ به جمله. این جمله به زبان فارسی که وارد شده، به یک ترکیب اضافی تغییر معنی داده و تبدیل به مضاف و مضاف‌الیه شده است و این ترکیب به جای «مَثَل» و «مثال» به کار می‌رود. آن‌چه که ما در واقع داریم، «مثل» یا «مثال»ی است که زده شده یا آورده شده است. واژه‌ی اصطلاح هم مصدر است و از ریشه‌ی «صلح» آمده، به باب افتعال ثلاثی مزید رفته و تبدیل به «اصتلاح» شده، لیکن چون در این‌جا اوّلین حرف اصلی فعل، «ص» است، طبق قاعده حرف «ت» تبدیل به «ط» شده، معنی لغوی اصطلاح در فرهنگ لاروس یعنی عرف خاص و آن اتّفاق طایفه‌ی خاصی است بر وضع لفظی یا چیزی. اصطلاح معنای مشابه کلمه‌ی «تأویل» دارد که در تفسیر آیات قرآن به کار می‌رود. یعنی به کار بردن کلام به معنای مجازی آن.

ضرب‌المثل گاهی یک واژه است و گاهی یک حکایت طولانی تمثیلی چند صفحه‌ای. ممکن است یک واژه، بستگی به نوعِ به کار بردن آن، در یک جا به عنوان ضرب‌المثل به کار رود و در جای دیگر به عنوان اصطلاح. اهل فن از تعریف «ضرب‌المثل» و «اصطلاح» پرهیز دارند، زیرا گاهی بر سر چیستی و نقش یک عبارت یا واژه در جمله اختلاف نظر وجود دارد. اجزاء و آرایه‌های زبانِ عامه تنوع زیادی دارند. کنایه، اشاره، استعاره، تشبیه، ضرب‌المثل، تمثیل (ضرب‌المثل قصه‌دار)، اصطلاح، زبانزد، چیستان، ترانه، لالایی، متل، حکایت، قصه، افسانه، لطیفه، شوخی، لغز، متلک، ترجیع‌بندهایی که ورد زبان کودکان و مردم عامه است و بسی آرایه‌ها و ویژگی‌های دیگر که می‌توان برای زبان شمرد و گاهی شباهت این اجزاء چنان است که به سختی می‌توان آنها را دسته‌بندی و تعریف کرد.

با این وصف می‌شود ویژگی‌هایی برای ضرب‌المثل و اصطلاح شمرد که بتوان آن‌دو را از هم تفکیک کرد و بازشناخت. یادآوری شود با در نظر گرفتن یک ویژگی نمی‌توان این کار را انجام داد و این کار نیاز به مهارت دارد. ویژگی‌هایی که در جدول زیر آمده است، بر حسب تجربه‌ی نگارنده حاصل شده و ممکن است بتوان آن‌ها را اصلاح کرد یا بر آنها افزود.

ویژگی مثل

ویژگی اصطلاح

معنای حقیقی دارد.

معنای مجازی دارد.

در کنار عبارت اصلی به کار می‌رود.

جایگزین عبارت یا واژه‌ی اصلی است.

بیشتر در قالب یک جمله، بیت یا حکایت طولانی

در بیشتر موارد یک یا دو کلمه است.

بیشتر توسط شخص ثالثِ دانا و کهنسال حاضر در صحنه، نه گوینده یا مخاطب،  بیان می‌شود.

معمولاً توسط گوینده اصلی به کار می‌رود.

به عنوان شاهد، مؤید، گزیده‌ی قابل فهم از گفتار اصلی یا برای توصیف رفتار و به عنوان حکمت، اندرز و نصیحت به کار می‌رود.

به عنوان جایگزینِ ساده‌تر، کوتاه‌تر و همه‌‌فهم‌تر سخن اصلی به کار می‌رود.

دلالت آن تکمیل و تقویت مفهوم اصلی است.

دلالت اصلی آن، قصد گوینده برای انتقال یک مفهوم به مخاطب است.

مثل آورنده فرض را بر این می‌گذارد که ممکن است معنای کلام اصلی برای مخاطب روشن نباشد و نیاز است که مثال زده شود.

گوینده فرض را بر این می‌گذارد که مخاطب معنای مجازی اصطلاح را می‌داند.

 

کهن‌ترین کتابی که اصطلاحِ «ضرب‌المثل»، به صورت جمله با مفهوم «مثال زدن» در آن آمده، قرآن کریم است. در قرآن 29 بار «ضربِ مثل» با اشکال مختلف صرفی برای «ضَرَبَ»، و اشکال مفرد و جمعِ اسم برای «مَثَل» آمده است که در هرکدام حکمتی را بیان می‌کند و مثالی زده می‌شود. بررسی آیات آمده و امثال قرآنی می‌تواند موضوع گفت‌وگو یا نوشتار مستقلی باشد..

امّا در پاسخ به پرسش شما  که چرا دیگر ضرب‌المثل ساخته نمی‌شود. گرچه به طور مطلق نمی‌شود چنین حکمی داد، لیکن این حس وجود دارد که بازار ضرب‌المثل ساختن به سبک و سیاق قدیم دیگر مانند گذشته رونق ندارد. برای قضاوت درست باید پژوهش‌های میدانی در بین نسل جدید انجام شود و به این نکته توجه کنیم که میراثی که در دست ماست، فقط آفریده‌ی «یک نسل» پیش از ما نیست که انتظار داشته باشیم نسل جدید نیز به همین اندازه تولید ضرب‌‌المثل کند. میراث فرهنگی ما در این زمینه، اگر نگوییم هزاران ساله، صدها ساله است و نسل‌های زیادی در پدید آوردن آن نقش داشته‌اند.

در هر صورت باید قبول کنیم که با توجه به ویژگی‌هایی که در ضرب‌المثل وجود دارد، مثل‌ها و حکایات متعلق به دوره‌ای هستند که عصر رسانه‌های جدید آغاز نشده بود. ادبیات به مفهوم امروزی آن، یعنی قصه، نوول، رمان، شعر نو و هنرهای نمایشی، یعنی تئاتر، سینما، سریال‌ها و فیلم‌ها و میان‌پرده‌های تلویزیونی و اخیراً کلیپ‌های موجود در فضای مجازی، وجود نداشت.

مردها در قهوه‌خانه‌ها به نقالی شاهنامه‌خوانان و رزم رستم و سهراب و در شب‌نشینی‌ها به افسانه‌های بدیع‌الملک، ملک‌جمشید و امیرارسلان نامدار گوش می‌دادند و پدربزرگ‌ها در شب‌های طولانی زمستان در پای کرسی حکایت‌های عبرت‌آمیز برای جوان‌ترها می‌گفتند. مادربزرگ‌ها و مادرها هنگام خوابِ بچه‌ها، برای آنها لالایی می‌خواندند یا متل‌های کوتاه از زبان حیوانات می‌گفتند.

حکایات، اندرزنامه‌ها، نصیحت‌نامه‌ها، قصه‌های تمثیلی و آموزنده‌، قصه‌های قرآن مانند داستان یوسف و زلیخا و اصحاب کهف، حکایات مثنوی، رزم‌نامه‌ها و بزم‌نامه‌های عاشقانه‌ی کردی، قصه‌های شیرین و فرهاد، لیلی و مجنون، هزار و یک شب، چهل طوطی، کلیله و دمنه، بوستان و گلستان سعدی، موش‌وگربه عبید زاکانی، دیوان حافظ و صدها کتاب آموزنده‌ی دیگر در خانواده‌ها خوانده می‌شدند و میان عامه‌ی مردم رواج داشتند. ضرب‌المثل‌ها از دل این فرهنگ غنی که میراث چندهزار ساله را در دل خود نهفته دارند، بیرون آمده‌اند. بسیاری از بیت‌های دیوان‌های سعدی، حافظ، مولوی، خیام، نظامی و دیگر شاعران به شکل «مثل» درآمده‌اند.

علاوه بر میراث مکتوب، زندگی روزمره‌ی مردم هم منبع غنی دیگری برای تولید ضرب‌المثل ایجاد می‌کرد. بازگویی رفتارهای کودکانه‌ی انسان‌های ساده و صادق، تبدیل به لطیفه و اسباب خنده می‌شد. حکایات بهلول دانا و ملانصرالدین، در شنوندگان «همذات پنداری» ایجاد می‌کرد.

چنین روزگاری سپری شده. یک نفر، تغییر فضای فرهنگی خانواده‌ها را به سادگی با مطلب زیر به تصویر کشیده است که شاید شنیده باشید. گفته است زمانی ما، همه‌ی اعضای خانواده، پای کرسی روبروی هم می‌نشستیم، چشم‌مان به دهان پدربزرگ بود و گوش‌مان به حکایات آموزنده‌ی بوستان و گلستان. سالیان بعد گرچه همه در کنار هم بودیم، امّا نگاه‌مان نه به یکدیگر، بلکه به سوی تلویزیون و سریال‌های امریکایی خیره ‌بود و شب‌ها از دیدن ماجراهای آبکی مرادبرقی و لودگی‌های صمدآقا و اسدالله میرزا قهقهه می‌زدیم و حالا هرکس به تنهایی به طرف کف اتاق سر خم کرده و جز تصویر و صدای صفحه‌ی کوچک گوشی تلفن همراه، نه کسی را می‌بیند و نه صدایی می‌شنود.

چهار) در ادامه‌ی پرسش قبلی بفرمائید چرا در زندگی مدرن شهری ضرب‌المثل‌های گذشتگان در محاورات روزمره مردم کاربرد چندانی ندارد و برای نسل جدید مبهم و بی‌معنی است؟

همان‌طور که در بالا اشاره شد، نسل جدید در دنیای جدیدی زندگی می‌کند. عناصر سازنده‌ی فرهنگ در این دنیای جدید، زبان جدیدی می‌طلبند. یعنی شیوه‌ی دیگری از ارتباط با دیگران با استفاده از میراث زبان و فرهنگ قدیم. زبان گذشتگان و اجزاء آن، بدون دگرگونی و با همان ساختار درونی پیشین دیگر نمی‌تواند مفاهیم جدیدی را که سازنده‌ی دنیای ذهنی نسل جدید هستند، حمل کند. زبان تغییر می‌کند و اگر این امکان در آن نباشد، به مرور زمان می‌میرد. چه عواملی در زنده نگه داشتن زبان دخیل هستند، وارد آن بحث نمی‌شویم. نسل جدید زبان خودش را نیاز دارد. با استفاده از همان ذخیره‌ی واژگان موجود در زبان پیشینیان و قالب‌های آن و اضافه کردن عناصر جدید به آن، مفهوم‌سازی می‌کند و در قالبِ ترکیب‌ها، اصطلاح‌ها و ضرب‌المثل‌های جدید، دنیای خودش را بازآفرینی می‌کند.

آفرینش زبانِ گفتن و شنیدن کلاسیک نیست. کودک به طور غیرارادی و ناخودآگاه زیست‌جهان پیرامون خود را با زبان در ذهن بازسازی می‌کند. جهان پیرامون ما بسیار تغییر کرده. دیگر جهان قدیم نیست. این تغییر فقط ظاهری نیست. نسبت انسان‌ها با دنیای پیرامون هم عوض شده. بسیاری از مادران نسل جدید که اوّلین زبان‌آموزان به کودک هستند، دیگر نه تنها خودشان حوصله ندارند برای بچه‌ها لالایی بخوانند و قصه‌ها و افسانه‌های کردی را حکایت کنند، چون به فارسی، آن هم به لهجه‌ی جدید، با بچه‌ها حرف می‌زنند، باعث قطع ارتباط کودک با مادربزرگ‌ها هم هستند که هنوز آثاری از میراث فرهنگی گذشته در آن‌ها باقی است. از طرف دیگر گویش جدید مادر، فارسی دست‌وپا شکسته‌ای است که اجزاء آن به شکل مکانیکی در کنار هم قرار گرفته‌اند و قابلیت انتقال پشتوانه‌ی غنی زبان کردی مادربزرگ را ندارد. به جای مادر و مادربزرگ و پدربزرگ، رسانه‌ها، تلویزیون، شبکه‌های ماهواره‌ای، اینترنت، فضای مجازی و پیامک‌نویسی با نوشتارهای غیررسمی و غیر متعارف، پرورنده‌ی زبان نسل جدید هستند.

در مدرسه و محله هم دنیای پیرامون تغییر کرده. نه مدرسه و حوزه‌ی علمیه به سبک قدیم است و نه محله با معماری سنتی. در شهرسازی گذشته‌ی ما، مسجد در قلب محله جا داشت و مدرسه و مکتب در کنار آن. بازار و گذر و کوچه‌ها رگ‌های تپنده‌ی محله بودند. زندگی بچه‌ها بیشتر در کوچه و گذر، با همسالان سپری می‌شد، حالا در داخل آپارتمان و به تنهایی می‌گذرد. بازار تبدیل به مجتمع تجاری و پاساژ شده.  

زیست‌جهان جدید دیگر جا، فرصت و امکانی برای ورود عناصر زبان قدیم، از جمله ضرب‌المثل‌ها و اصطلاح‌های گذشتگان باقی نمی‌گذارد. بلکه اصطلاح‌ها و عبارات جدیدی ایجاد می‌شوند که برای آنها نام‌های جدیدی هم خلق می‌شود. عناصرِ ارتباطی در زبان جدید فقط در قالب واژه و جمله نیستند. به اصطلاح «مولتی‌مدیا» هستند. تصویر، صدا و فیلم هم با خود حمل می‌کنند. نرم‌افزارها در کالبد گوشی تلفن همراه و رایانه، دنیای نامحدودی از امکانات ارتباطی عرضه می‌کنند. «کلیپ» ایجاد می‌شود. «داب-اِسمَش» شکل می‌گیرد. «کامنِت» و «استوری» به وجود می‌آید. نوعی نوشتن به شکل «فینگلیش» رایج می‌شود. «ایموجی»‌ها نقش بازی می‌کنند.

در این شرایط دیگر برای تفهیم و تقریب یک مفهوم بیان ضرب‌المثل از طریق گفتن کارآیی ندارد. چشم و گوش نسل جدید برای اندرز شنیدن و حکایت خواندن پرورش نیافته. کافی است یک عکس که توسط عکاس ماهری گرفته شده، یک کاریکاتور، یا یک انیمیشن کوتاه در معرض دید قرار گیرد و نقشی بسیار قوی‌تر از یک ضرب‌المثل که گاهی نیاز به ترجمه و تفسیر توسط افراد خبره هم دارد، بازی کند. دگرگونی در زبان عامه در بعضی خورده‌فرهنگ‌ها بسیار شدید است و زبان چنان ناآشنا شده که قابل فهم نیست. برای بعضی آهنگ‌های رَپ، چنان شعرهایی با همین واژه‌های دم‌دستی روزمره ساخته شده که برای افراد نسل ما نیاز به ترجمه دارد.

اشاره کنم که زبان فارسی، زبان ملی ما و تجلی هویت و فرهنگ ایران است. منظور من در آموزش زبان فارسی به کودک این نبود که بگویم خانواده نباید به کودک فارسی آموزش دهند. حالا دیده می‌شود که بعضی خانواده‌ها حتی به کودکان خود از سال‌های پیش از دبستان انگلیسی هم آموزش می‌دهند. منظور من اشاره به انقطاع فرهنگی بود که خواه‌ناخواه رخ داده.

جالب این است که قشری از مادران کرمانشاهیِ نسل گذشته که شهرنشین بودند و به هر دلیل فارسی حرف می‌زدند و از نظر قومی یا نژادی کرد یا غیرکرد بودند، در خانواده ضرب‌المثل‌های کردی را با همان واژه‌ها، با مختصر تغییری به شکل فارسی درمی‌آوردند و در بیان خود به کار می‌بردند. «علی‌اشرف درویشیان» و «علی‌محمد افغانی» در کتاب‌های خود شکل فارسیِ ضرب‌المثل‌های کردی را، که توسط چنین زنانی بیان‌ می‌شده است، به فراوانی نقل کرده‌اند. از این مادران هنوز هستند و گنجینه‌هایی هستند که باید آنها را دریافت.

آخرین نکته‌ای که در ارتباط با این پرسش شما نیاز است مطرح کنم، بحث مشکلات خواندن و نوشتن گویش کردی کرمانشاهی است. در گذشته گویش‌های کردی رایج در کرمانشاهان، به صورت نوشتار در نیامده‌اند یا من خبر ندارم. اگر کسی یک نمونه پیدا کرد به من هم بگوید. در قرن اخیر، تا آن‌جا که من می‌دانم، اوّلین بار دکتر مکری در کتاب «گورانی» گویش‌های کردی را در هنگام ثبت ترانه‌های عامیانه به شکل نوشتار، با الفبای فارسی و آوانگاری لاتین ثبت کرده است. یکی از آشنایان اشاره کرد که کتاب «مزگانی مرقس» که ترجمه‌ی انجیلِ مرقس به گویش کردی کلهری است، با رسم‌الخط فارسی در سال 1926 در لندن چاپ شده است.

بعضی از دوستان گفته‌اند که «کردی کرمانشاهی» رسم‌‌الخط داشته است و دیوان‌هایی شعری را مثال زده‌اند که همه به زبان «گورانی» هستند. زبان گورانی گرچه تعلق به کرمانشاهان دارد، امّا زبان دیگری است و شباهتی با زبان کردی و گویش‌های آن ندارد و خویشاوندی آن با زبان فارسی بیشتر از زبان کردی است. کتابی ندیده‌ام که رسم‌الخط این کتاب‌ها را بررسی و اصول به کار رفته در این رسم‌الخط را استخراج کرده باشد تا روشن شود چه ویژگی‌هایی به رسم‌الخط فارسی اضافه شده است.

باید به جوانان حق داد اگر در برخورد با نوشتارهای کردی، نوشته به نظر آنان «مبهم» و «بی‌معنی» بیاید. یعنی آنها نتوانند درون‌مایه‌ی جمله یا کلمه را دریابند. آنان آموزش خواندن و نوشتن به زبان کردی را ندیده‌اند. من در مطلبی که در نوشتارِ «نکته‌هایی در باره نوشتن کردی کرمانشاهی» در کتاب «مثل و اصطلاح کردی-کتاب ویژه» در 29 صفحه نوشته‌ام، تلاش کرده‌ام نکاتی را برای بهتر خواندن متن کردی یادآوری کنم. کتاب را با «الفبا و رسم‌الخط فارسی» نوشته‌ام و صداهای کوتاه (فتحه، کسره، ضمه) را هم نوشته‌ام که همه‌ی باسوادان آن را آموزش دیده‌اند. ممکن است واژه‌ها به نظر خواننده ناآشنا بیایند و در زندگی با آنها برخورد نکرده باشد. برای فهم بهتر پیشنهاد داده‌ام کسانی که کردی نمی‌دانند، ابتدا ترجمه‌ی ضرب‌المثل یا اصطلاح را بخوانند. علاوه بر این، در متن «کتاب ویژه» ضرب‌المثل‌ها با رسم‌الخط کردی رایج در کردستان و آوانگاری لاتین هم نوشته شده‌اند. جوانان برای آشنایی با زبان و فرهنگ نیاکان خود باید تلاش کنند.

فرهنگ مردم کرد اقیانوسی است بیکران که فقط صیادانی می‌‌توانند از آن مروارید به دست بیاورند که در اعماق آن غواصی کنند. کسانی که نه تنها شنا نمی‌دانند، بلکه نمی‌خواهند پاهایشان هم تر شود، از به دست آوردن گوهرهای گرانبهای آن بی‌بهره می‌مانند.



:: برچسب‌ها: فرهنگ مردم , ضرب المثل و اصطلاح کردی کرمانشاهی , غلامرضا بدری ,
:: بازدید از این مطلب : 33
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : پنج شنبه 4 اسفند 1401 | نظرات ()
نوشته شده توسط : غلامرضا بدری

یک) چگونه و از چه سالی به فرهنگ مردم و جمع‌آوری آن علاقمند شدید.

با سلام به شما و دیگر دست‌اندرکاران نشریه‌ی غرب و آقای مهدوی که این امکان را فراهم کردید که نکاتی در رابطه با موضوع فرهنگ مردم و نحوه و میزان رابطه‌ی من با این موضوع، به خوانندگان نشریه عرضه شود. امیدوارم که مفید باشد.

فرهنگ واژه‌ی بسیار عامی است و شامل همه‌ی ساختارها و پدیده‌هایی است که تفاوت انسان و حیوان را مشخص می‌کند. فرهنگ مردم هم به تَبَع آن بسیار گسترده است. مسکن، خوراک، پوشاک، آداب و رسوم، سبک زندگی و دیگر ملزومات به اصطلاح سخت‌افزاری و نرم‌افزاری زندگی انسان هرکدام جلوه‌هایی از فرهنگ را متجلی می‌کنند. قسمت مهمی از فرهنگ، زبان است. زبان و هنرهایی که از آن سرچشمه می‌گیرند، شعر، ادبیات و آرایه‌های آن همه قسمتی از فرهنگ هستند. زبان به معنای خاص، یعنی سخن گفتن، خود چهار رکن دارد. شنیدن، گفتن، خواندن و نوشتن. قسمتی از فرهنگ مردم که مرتبط با زبان است، در حیطه‌ی گفتن و شنیدن جای دارد. کسانی که سواد خواندن و نوشتن ندارند، آموخته‌های خود را از طریق گفت و شنود به یکدیگر و سینه به سینه، به نسل‌های بعد منتقل می‌کنند.

زبان عامه، بسته به تاریخ و فرهنگ اقوام مختلف، می‌تواند از دامنه‌ی پیچیدگی‌ و غنای متقاوتی برخوردار باشد. ایران، منظورم ایران فرهنگی است که گستره‌ای از حاشیه‌ی رود فرات تا تبت و مرزهای چین و هند داشته است، دارای انواع زبان‌ها و گویش‌ها بوده و هست که هر کدام از این زبان‌ها، ویژگی‌های خاص خود را دارند. بعضی از زبان‌ها از میان رفته‌اند. مانند زبان سغدی، که مردم سمرقند و بخارا با آن تکلم می‌کرده‌اند. زبان کردی از زبان‌هایی است که بعضی ریشه‌ی آن را با زبان اوستا یکی می‌دانند و مورخان پس از اسلام سرزمین‌های کرد را «بلاد پهلویین» نام داده‌اند. یعنی جاهایی که به زبان پهلوی سخن می‌گویند.  زبان‌ کردی خود شاخه‌ها و گویش‌ها و لهجه‌های گوناگونی دارد که هر کدام از این ها علاوه بر خزانه‌ی غنی واژگان کهن و بکر، شامل اصطلاح‌ها، مثل‌ها، ترانه‌ها، حکایت‌ها، شعرها، چیستان‌ها و ... نیز هستند.

قصدم از بیان این مقدمه این بود که بگویم فرهنگ مردم بسیار گسترده است و من فقط در حیطه‌ی زبانِ گفتن و شنیدن، یعنی زبان عامه، در حد توان خودم تلاش کرده‌ام و تعداد معدودی «مثل و اصطلاح با گویش کردی کرمانشاهی» را گردآوری کرده‌ام که حاصل آن در قیاس با آن‌چه وجود دارد، بسیار ناچیز است.

امّا من چگونه و از چه زمانی به گردآوری مثل و اصطلاح علاقمند شدم. من در کرمانشاه در یک خانواده‌ی کرد به دنیا آمده‌ام. پدر و مادرم و همه‌ی بستگان، کردی حرف می‌زدند. یعنی من از بدو تولد، گوشم به شنیدن آواها، واژه‌ها، اصطلاح‌ها و مثل‌ها و حکایت‌های کردی آشنا بود. پدر بزرگ مادری من در روستا مکتب‌خانه داشت و مادرم گرچه سواد خواندن و نوشتن نداشت، امّا آن‌چه در مکتب به بچه‌ها یاد می‌دادند، او از طریق گوش شنیده بود و به خاطر داشت. تجزیه‌ی واژه‌ها به اجزاء تشکیل دهنده‌ی آن را، که سبک قدیم آموزش الفبا و کلمه‌ها در مکتب بود، به طور کامل می‌دانست. او مثل‌ها و اصطلاح‌ها و حکایت‌های زیادی به یاد داشت و به مناسبت بیان می‌کرد. پدرم هم حکایت‌های عبرت‌آمیز را که در کتاب‌های قدیم بود، برای مهمان‌ها و کسانی که به شب‌نشینی می‌آمدند، نقل می‌کرد، که البتّه او زود از دنیا رفت. مادرم هم چند سال پس از او. من هر زمان که یاد مادرم می‌افتادم، ناخودآگاه مَثَل یا اصطلاحی هم از او به یادم می‌آمد. دایی بزرگم هم سواد کردی داشت و هر وقت به خانه‌ی ما می‌آمد، کتابی می‌خرید و با خودش می‌آورد. او رزم‌نامه‌ها و بزم‌نامه‌های کردی مانند «خاوران»، «خورشید و خاور» و کتاب‌های شبیه به آن را، که نسخه‌ی دست‌نویس آنها، در کتابخانه‌ی پدربزرگم وجود داشت، با لحن کردی می‌خواند. به نجوم و علوم غریبه هم آشنا بود. من در کودکی، تابستان‌ها که پس از تعطیل شدن مدرسه به روستا می‌رفتم، با کتاب‌های کتابخانه‌ی پدربزرگم ور می‌رفتم و کتاب‌ها را ورق می‌زدم. مجموعه‌ی این فضا و اوضاع و احوال، جهان ذهنی خاصی با رنگ و بوی فرهنگ و ادبیات کرد در من ایجاد کرده بود. از طرف دیگر چون در شهر زندگی می‌کردیم و افراد خانواده که بزرگ‌تر از من بودند، به مدرسه می‌رفتند، از طریق کتاب‌های درسی و مجله‌هایی که در آن روزگار منتشر می‌شد، با جهانِ فارسی زبانِ ادبی نیز آشنا شدم. مثلاً قصه‌های «هانس کریستیان آندرسن» را وقتی کلاس اوّل و دوم بودم، می‌خواندم. همه‌ی این تجربیات مربوط به دوران تحصیل ابتدایی است.

نمی‌دانم این حس یا این فهم از چه زمانی در من به وجود آمد که متوجه شدم بین زندگی واقعی و فرهنگ مردم کرد با آموزه‌های رسمی حکومتی، -که از یک طرف مبلغ فرهنگ مدرن بود و از طرف دیگر زبان فارسی را به عنوان زبان رسمی کشور، در مدارس آموزش می‌داد،- تفاوت وجود دارد و هیچ نشانی از شیوه‌ی زندگی بومی و فرهنگ و زبان مردم کرد در کتاب‌های درسی نیست. کتاب‌های کردیِ کتابخانه‌ی پدربزرگم نسخ خطی بودند و من که از کلاس اوّل راهنمایی شروع به مطالعه‌ و خرید کتاب کرده بودم و از همان سال، یعنی از سال 1352 عضو «کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان» شده بودم، جز در کتابخانه‌ی پدربزرگم، در هیچ جای دیگری، کتابی به زبان کردی نمی‌دیدم. این موضوع مرا رنج می‌داد. در همین سال‌ها ما در مدرسه، گزیده‌هایی از اشعار شامی را به صورت پراکنده (بیشتر قسمت‌هایی از شعرهای «کرانشینی» و «روین نواتی» را)، در زنگ تفریح از حفظ می‌خواندیم.

یادم هست که در سال سوم راهنمایی، هنگامی که دبیر ادبیات، اوّلین انشاء را با عنوان «تابستان خود را چگونه گذراندید؟» به ما داد، من در انشای خودم، به طور آگاهانه، جمله‌ای کردی گنجانده بودم و به جای کلمه‌ی «ریال» نوشته بودم «قروش». آن زمان خرجی روزانه‌ی ما 2 ریال بود که بعضی‌ از بچه‌ها که فارسی کرمانشاهی حرف می‌زدند، به آن می‌گفتند «2 قران» و کسانی مانند من که گویش کردی داشتیم، می‌گفتیم «2 قروش» و این جمله جنجالی در کلاس یرپا کرد. چون دبیر ادبیات به بچّه‌ها اجازه داده بود که هرکس انشای خود را خواند، دیگران، بلافاصله می‌توانند از آن ایراد بگیرند و آن را نقد کنند. بحث بر سر این بود که چرا من از یک کلمه‌ی کردی استفاده کرده‌ام. در نهایت دبیر از این کار من پشتیبانی کرد.

در ماه‌های بعد فهمیدم که نویسنده‌ای کرمانشاهی هست به نام «علی‌اشرف درویشیان» که او هم از واژه‌های کردی کرمانشاهی در کتاب‌هایش استفاده می‌کند. او در همان زمان‌ها اوّلین کتاب‌هایش را که دو کتاب به نام‌های «از این ولایت» و «آبشوران» بودند، چاپ کرده بود که نایاب شده بودند. امّا من توانستم آنها را به صورت دست دوم و با چندبرابر قیمت از دو نفر از همکلاس‌ها بخرم و در آن کتاب‌ها هم دیدم که او از بعضی از واژه‌ها و عبارت‌های کردی استفاده کرده است. و این شعر معروف کردی را هم که «ورد زبان» مادرم بود، در کتاب «از این ولایت» آورده بود که «هی داد، هی بیداد، کس دیار نیه ...» بعد این رگه از کردی‌نویسی را در آثار دیگران مانند «منصور یاقوتی» و «علی‌محمد افغانی» هم دیدم و کتاب «گورانی» از «دکتر محمد مکری» را هم در سالیان اخیر بررسی کردم و دانستم که ایشان در سال 1329 تعداد زیادی از ترانه‌های کردی را گردآوری کرده است.

به هرحال من دغدغه‌ی نوشتن با واژگان و زبان کردی را از همان ایّام نوجوانی داشتم. لیکن علاقه‌ی اصلی من ادبیات معاصر ایران و جهان بود. در سال‌های پس از انقلاب، سیر مطالعاتی من عوض شد و به طرف فلسفه، دین، علوم پایه، مهارت‌آموزی فنی، یادگیری قرآن و عربی، انگلیسی و دروس دانشگاهی و غیره گرایش پیدا کردم و از دنیای ادبیات دور شدم، لیکن باز نگاهی به ادبیات کرد داشتم. مطالعه‌ی کتاب «حدیقه سلطانی» از «محمدعلی سلطانی»، «چه‌پکه گول» شامی و کتاب «شیرین و فرهاد» چاپ شده به تلاشِ «امین گجری» نمونه‌هایی از این رگه مطالعاتی بودند.

امّا گردآوری و ثبت مَثَل‌ها و اصلاح‌های کردی، بر اساس دست‌نوشته‌هایی که در اختیار دارم، از مهر سال 1373 شروع شده، شاید هم زودتر بوده، لیکن مدرکی در دست ندارم. چون همه نوشته‌های پیش از این تاریخ متأسفانه از بین رفته‌اند. کار ثبت در ابتدا به کندی و به صورت تفننی بود، نه با قصد جدی. مطالعه‌ی دو کتاب «علی‌محمد افغانی» در این سال‌ها، یعنی «شادکامان دره قره‌سو» و «شوهر آهوخانم» در این کار بی‌تأثیر نبود. من کتاب‌های افغانی و جمال‌زاده و کسانی مانند آنها را، نمی دانم چرا، در سال‌های پیش از آن، در رده‌ی ادبیات عامه‌پسند قرار داده بودم و نمی‌خواندم.

ابتدا از آواهای مرکبِ دارای دو «تک واژِ» تقریباً مشابه و ظاهراً بی‌معنی شروع کردم و دیدم خیلی زیاد هستند. واژه‌هایی که برای بیان صداهای اشیاء، طبیعت و حیوانات، آوای پرندگان و رفتار و حالات انسان به کار می‌روند. این آواها اصطلاح نیستند. جزئی از زبان هستند و در فرهنگ‌های «انگلیسی‌زبان» آورده می‌شوند. علاوه بر این، به ثبت مکان‌های شهر، نام محله‌ها، کوچه‌ها، خیابان‌ها، گاراژها و ... در شهر و اشیاء و ابزارهای کشاورزی و دامداری در روستا و ... پرداختم. می‌خواهم بگویم فقط ثبت و ضبط مثل و اصطلاح نبوده. در شاخه‌های دیگری هم به گردآوری مستندات و داده‌ها پرداخته‌ام و کارهای پراکنده‌ی زیادی در این حوزه انجام داده‌ام که هنوز به شکل خام باقی هستند.

متأسفانه در مرحله‌ای از زندگی، به دلیل این که اشتغالات بسیار پراکنده و فراوانی در حوزه‌ی مطالعه و نوشتن برای خودم ایجاد کرده بودم، خسته شدم و دست به یک کار نسنجیده زدم. خواندن و نوشتن را به کلی کنار گذاشتم و به گونه‌ای خواستم خودم را از این شرایط خلاص کنم و همه‌ی نوشته‌هایم را از بین بردم و کتاب‌ها را به ارزان‌ترین قیمت فروختم و ظاهراً راحت شدم. مدتی هم آسوده بودم، سعی کردم ارتباطم را با جهان واقعی و طبیعت و اشیاء قوی‌تر کنم. به آموزش مکانیک، برق، الکترونیک و کامپیوتر پرداختم و حروف‌نگاری (تایپ کردن) را یاد گرفتم. به ورزش و کوهنوردی و به سفر در اطراف ایران و دیدن مکان‌های تاریخی و فرهنگی مختلف رفتم، امّا باز دیدم از دنیای کتاب و خواندن و نوشتن نمی‌توانم فرار کنم و نباید هم این کار را بکنم. شغل من هم معلمی بود و چنین اقتضا نمی‌کرد.

در اوایل سال 1388، یک روز برای اوّلین بار، بر حسب تصادف به کتابفروشی بیستون، واقع در خیابان ویلا رفتم که کتابی بخرم. در آن‌جا با صاحب کتابفروشی که مردی سالمند بود، آشنا شدم که برخلاف بعضی دیگر از فروشندگان، با چهره‌ای باز با من برخورد کرد و وقت زیادی برای راهنمایی من اختصاص داد. این اوّلین برخورد من با آقای «خسرو پرهام» بود و من پس از آن گاهی به کتابفروشی سر می‌زدم. می‌دیدم که ایشان هم به فرهنگ و زبان مردم کرمانشاهان علاقمند است و دیگران را تشویق می‌کند که به زبان کردی حرف بزنند.

آقای پرهام وقتی دانست که من تعدادی مثل و اصطلاح به صورت خام گردآوری کرده‌ام، از من خواست که آنها را مرتب کنم و به شکل کتاب دربیاورم. ایشان هم حدود 1500 برگ فیش تهیه کرده بود که در هرکدام یک ترانه‌ی کردی را با ترجمه نوشته بود. تبدیل فیش‌ها به کتاب «شورشیرین» تا پایان سال 1389 طول کشید که شرح جداگانه‌ای می‌طلبد. پس از آن با اصرار ایشان شروع به آماده‌سازی مثل‌ها و اصطلاح‌ها کردم که پس از یک سال به شکل کتاب درآمد. امّا مشکلات دیگری پیش آمد که از ادامه‌ی کار بازماندم تا این‌که از سال 1395 به طور جدی شروع به آماده‌سازی قسمت اوّل مثل‌ها و اصطلاح‌ها، که حدود 3000 مدخل بود، کردم که مراحل پیچیده‌ای طی کرد تا تبدیل به کتاب شد و در نیمه‌ی اول سال 1397 کتاب توسط انتشارات دینور چاپ شد و به بازار آمد.

بیان روند چاپ کتاب خود نیاز به یک  مقاله‌ی جداگانه دارد. من در این‌جا فقط اشاره‌ای به یک نکته از جریان به اصطلاح «درآمدن» کتاب می‌کنم. آقای پرهام همیشه و همه‌جا می‌گوید اگر همت دو نفر نبود، کتاب «شورشیرین» وجود نداشت. یکی خود ایشان بود و یک نفر دیگر هم به او کمک کرد. من هم این‌جا می‌گویم اگر من تلاش نمی‌کردم و همت آقای هم پرهام نبود، کتاب من به صورت دست‌نویس و خام، در زیرزمین خانه‌‌ام، میان کاغذهای دیگر برای همیشه مدفون می‌شد. جمله‌ای به یاد ماندنی در سریال «شب دهم» گفته می‌شود. زمانی که دوست «حیدر» می‌خواهد به مأمور نظمیه  رشوه بدهد که او از برگزاری مراسم تعزیه جلوگیری نکند و مأمور بعد از سبک، سنگین کردن پیشنهاد، پول را دوباره در دست دوست حیدر می‌نهد و می‌گوید بگذار من هم در این راه ثوابی ببرم. و دوست حیدر هم می‌گوید: «هرکس از پول گذشت، از پل گذشت.» من هم این‌جا می‌خواهم بگویم آقای «خسرو پرهام» از پول گذشت و هزینه‌ی زیادی بابت چاپ کتاب من صرف کرد، با وجود این که می‌دانست این سرمایه برگشت‌پذیر نیست.  



:: بازدید از این مطلب : 44
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : پنج شنبه 4 اسفند 1401 | نظرات ()